حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
گزارش
میخواستم بگم درباره قضیه سرپرستی بچه توسط زوجهای بهایی کمی اطلاعات جمع کرده ام، و بعضی از دوستان هم ایمیل فرستاده اند و توضیح های جالبی داده اند. سرهم اش میکنم و اینجا میگذارم تا قضیه روشن شود
اگر کسی توضیحی باز دارد محبت کند و برایم ایمیل کند که اینجا بگذارم
ممنونم

پینوشت:
زندگی هر کسی بالا و پایین زیاد داره. روزهای خوبی نیست اینروزها. مشکلاتم را اگر حل کردم میایم و مینویسم.
خوبی اش این است که امید هنوز در زندگی هست
وگر نه گاهی خیلی سخت میشود زندگی
این رسمش است
جامعه بهاییت آمریکا و کودکان بم
از بهایی های اینجا خوشم میامد
بچه های خونگرمی اند
خانواده های تحصیل کرده ای هم دارند
خیلی
و خیلی هم با شخصیت اند،
به ماها هم که اینجا دانشجوییم، خیلی بیش از هم کیشانمان محبت کرده اند تا به حال
از یک چیزشان خوشم میامد
خیلی هایشان بچه های بی سرپرست را به فرزندی قبول کرده اند
و آنها را عزیزتر از بچه های خودشان میدانند

من از همه نژاد، بچه ای دیده ام که آنها قبول کنند هندی چینی، مکزیکی و سیاه پوست
خیلی جالب بود برایم
و همیشه ستایش میکردمشان

داشتم به کسی میگفتم
ببین چقدر اینها انسانند
که اینکار را میکنند
گفت: بهایی ها میروند از هند و چین و آفریقا بچه قبول میکنند
که متفاوت باشد
بعدا بتوانند نشان دهند که بهایی ها بچه های بی سرپرست را قبول میکنند
با خنده گفت، اگر شکل خودشان باشد کسی نمیفهمد که اینهمه خوبند

از دیروز دارم فکر میکنم اینهمه کودکی که در بم بیخانمان اند را مگر نمیتوان قبول کرد

گاهی دلم میگیرد
گاهی دلم برای بچه ها میسوزد


پینوشت:
آیا کسی اطلاعی دارد که آیا در ایران به یک زوج بهایی کودکی را میسپارند یا نه
منظورم آنست که آیا در فرمهای سرپرستی بچه از مذهب پدر و مادر هم میپرسند؟
شاید میخواهند بچه ایرانی قبول کنند ولی نمیتوانند
نمیدانم
زنان تحصیل کرده و یک سایت برای کار آفرینی
یادش بخیر مادرم همیشه میگفت، تو رو اگه من ول کنم میری یه زن تپل بیسواد میگیری از این دختر مطبخی ها که به سطل میگن "سلط" و همش جلو میز توالت ولو اند و یا توی مغازه لباس فروشی دارند لباس امتحان میکنند

والا امروز داشتم یه مقاله ای روی سایت فوربس میخوندم در باب اینکه چرا مردها نباید زنی بگیرند که کار و درآمد خوبی دارند

(میدونید که، من مقاله درست حسابی نمیخونم، فقط پروپاچه)

هشت دلیلی که نباید زن باهوش و تحصیل کرده و با کار خوب گرفت:

1-اول اینکه عمرا زنتون نمیشن (زنان اینطوری انتظار مرد با صلاحیت تری دارند)
2- احتمال اینکه طلاق بگیرند بیشتر است
3- اگر زنتان شدند احتمال خیانت کردنشان 75% بیشتر است !!!
4- دلشان بچه نمیخواهد
5- اگر بچه دار شدند شاد نخواهند بود
6- خانه تان کثیف تر خواهد بود
7- شما احتمالا از اینکه در آمد او از شما بالاتر است خوشحال نخواهید بود
8- خود او هم از اینکه در آمدی بیش از شما دارد شاد نخواهد بود (جالبه که میگه حتی زنانی که فمنیست تر هم هستند هم این مشکل رو دارند)
9- احتمال اینکه شما بیمار شوید زیادتر است چون او زیاد حواسش به شما نیست

اصل داستان اینجاست و منابعش را هم خودش ذکر کرده (خواهشن اگر کسی خواست به من هدیه ای بدهد یک اشتراک یک ساله فوربس بدهد پدرسوخته ها مجله شان خیلی گران است)

مادر، یک نگاهی بکن ببین این دختر کبری خانوم هنوز مجرد است؟ آخر قبول شد راستی؟

پینوشت: مادرم حق دارد دلایلش را در رد موارد بالا بفرستد تا از همین تربون اعلام شود وگر نه من همون دختر ابله کبری خانوم رو میخوام که به سطل میگه سلت


لذت:
چند روزی است که خواندن این سایت لذت عظیمی به من میدهد (ایده های کار آفرینی ملت است از خشتک دیجیتال تا ام پی تری پلیر رقاص)،
همینطور گوش دادن به رادیویهای یاهو هم واقعا در روحیه آدم موثر است (آقا ما از بس NPR گوش داده بودیم افسرده شده بودیم)
احمدی نژاد، وبلاگ، نیوزویک و ماسک اکسیژن
این نوشته کمی بی تربیتی است، پیشاپیش عذر مرا بپذیرید

ظاهرا این حرکت اخیر احمدی نژاد در راستای راه انداختن وبلاگ دنیا رو برداشته و ملت دارن تحلیل میکنند که انگیزه ایشون در رابطه با این عمل چیه، هزاران تحلیل گر اسراییلی درباره این کار ایشون حرف زده اند و همه مانده اند که این برگ جدیدی که رییس جمهور زیبای ما رو کرده چیست

ببخشید ولی من اگر این جک را نگم میمیرم:
میگن یک بار یک مسابقه نقاشی بین المللی بوده، یکی هم از ایران یه نقاشی میفرسته
توی نقاشیش یه کاندوم بوده با یک گل و یک ماسک اکسیژن
مفسرها میشینن نقاشی ها رو نگاه میکنند
به نقاشی این بابا که میرسند همه حیرت میکنند
هر کسی یک تفسیری میکرده،
نهایتن به این نتیجه میرسند که کاندوم نشاندهنده بهداشت جنسی هست، گل نشانه طبیعت و ماسک نشانه مبارزه با آلودگی هوا
خلاصه با همین تفصیر این رفیق ما جایزه اول جشنواره رو میبره
بعد بهش میگن حالا که جایزه رو بردی بگو ببینیم منظورت از نقاشی چی بوده
اونم میگه:
"والا من میخواستم بگم سکس داشتن با کاندوم مثل گل بو کردن میمونه با ماسک اکسیژن"

دلم برای این تحلیل گران سیاسی عالم میسوزه، بدجوری انگشت به ماتحت مانده اند از حرکات این رئیس جمهور ما
کاش کسی هم از احمدی نژاد انگیزه اش را برای این کار میپرسید
نوشته های 30 ثانیه ای آخر هفته
هر چند میدونم که حضرت ابوی فردا ایمیل میزنه که چرا فارسی رو غلط قولوت مینویسی! ولی فکر میکنم اگر امروز این رو سریع و با غلط بنویسم بهتره تا اینکه تا آخر هفته طول بکشه و آخرم ننویسم

اول آنکه:
از فردا دوباره باید برم سر کلاس
تابستان تمام شده
باز فصل قلم و کاغذ و تمرین کپی کردن و برنامه از روی اینترنت دزدیدن و از کلاس جیم شدن و خالی بستن برای استادها در ستایش دانششون رسیده

دوم:
تقاضا کرده بودم که این ترم به جای TA ، RA باشم
یعنی به جای اینکه توی دفترم بنشینم و جان عمه جانم تحقیقهای پیشرفته کنم در رابطه با علوم فخیمه
بروم سر کلاس برای بچه ها تمرین حل کنم
کلی دعا کرده بودم که تقاضایم قبول بشه
آقا ما صبح و ظهر و شب آویزون تمام ائمه شده بودیم که این تقاضامون قبول بشه
فکر میکردم حتما کلی متقاضی داره این درس دادن توی دانشکده
پریروز استادم رو توی راهرو دیدم
گفت: تقاضات رو دیدم
گفت عجیبه هیچ کسی این رو نمیخواد نمیدونم تو چرا تقاضای TA کردی وقتی RA داشتی
گفت به هر صورت گذاشتیمت برای Solid Mechanics (همان مقاومت مصالح خودمان)که بری سر کلاس
گفت نصف بقیه درسها هم خالی است اگه خواستی تعارف نکن!!!
منو باش که چه آویزون ائمه شده بودم برای اینهمه درس خالی
خدایی شرمنده معصومین شدیم سر این قضیه به این سادگی

سوم:
نشسته بودم با یکی از همکلاسان سابق ام چت میکردم
میگفت تو با من که چت میکنی همه اش مینالی توی اون وبلاگ خراب شده ات که مینویسی همه اش عشق و حاله
میگفت این چه مدلشه
بهش میگم: بابا اون وبلاگ رو بابام و مادرم با خواهر کوچیکم هم میخونن
اگه اینجا جد آبادم جلو چشمم بیاد سر اسباب کشی هم باید برم توی اون وبلاگه بنویسم که "اسباب کشی کردم توی یه خونه سکسی"
حالا اینکه من چقدر از پول خورد و خوراکم میزنم که بتوانم پول این خانه جدید را بدهم بماند
این را نوشتم برای اینکه بدانید من کلی بدبختی دارم ولی اینجا نمیشه از بدبختی بنویسم بنابر این مجبورم از خوشبختی بنویسم
پس تا اطلاع ثانوی فقط حال!!! (قابل توجه حضرت ابوی، والده محترمه، و گل پیشی کوچک)!!!



چهارم:
کار دوم من در تابستان هم تمام شد
روز آخر تازه فهمیدم که اسم آنجایی که برایش کار میکردم
"دانشکده زمین شناسی با یه گله دانشمند روس " نبوده بلکه
"انستیتو تحقیقات ژئوفیزیک" بوده
تجربه خوبی بود
روسها جالبند ولی به خاطر عدم تسلط به انگلیسی خیلی بد دهن و لات به نظر میایند
ولی با سوادند بی پدرها!
احتمالا آنها هم دارند الان در وبلاگشان مینویسند که ایرانیها به علت عدم تسلط به انگلیسی خیلی هالو به نظر میرسند و همه اش نیششون بازه


پنجم:
Second Life یک بازی است
یعنی یک بازی آنلاین است که شما وارد یک محیط میشوید و آنجا قدم میزنید و گردش میکنید
در کنار آن یک سری ابزار هم دارد که میتوانید برای خودتان خانه بسازید
یک چیز جالبش این است که خیلی ها این ها را با هم معامله میکنند با پول واقعی
و حتی یک هتل هم آمده یک نمونه مجازی اش را در این بازی قرار داده
سال گذشته در این محیط چند ده ملیون دلار پول واقعی بین بازی کنان و شرکتها مبادله شده
کل بازی را هم مجانن میتوانید از سایتش دانلود کنید
من توی فکر بودم یه کافی شاپی چیزی اون تو با این رفیقم جیمز راه بندازم
در ضمن اگر کسی یه خونه نقلی حوض دار با باغچه اونجا سراغ داره ما خریداریم
(اینا رو به شوخی گفتم ولی جدی خیلی ها دارند از این بازی پول در میاورند خیلی ها این بازی را نسل آینده سایتهایی مثل ebay و آمازون میدانند یعنی شما بین اجناس قدم میزنیدو خرید میکنید، الان برخی از دیزاینرهای آمریکایی روی آن بازی دارند بیزینس میکنند)


ششم:
من یک استاد خیلی بزرگوار اینجا دارم
که حقیقتن انسان درستی است
چند وقت پیش بهم گفت: یه کاری هست میخوای انجام بدی
منم با نیش از بناگوش در رفته گفتم آره (خوب ما به هر صورت ژن اصفهانی مان اینجا یکهو ظهور کرده)
اونم گفت من کار رو میگیرم تو انجام بده پولشم مال خودت
خلاصه من کار رو انجام دادم در طی 22 ساعت و نیم از قرار هر ساعت 25 دلار
که جمعا شد 560 دلار که ما زدیم به یکی از زخمهای زندگیمون
دیروز صورت حساب کارمون رو روی میز استادم دیدم
دیدم خودش هم یه کار دیگه برای اینا انجام داده به مدت 5 ساعت مجموعا هزار دلار (یعنی هر ساعت کارش رو 200 دلار حساب کرده!!!)
از اونروز بیشتر دپرس شده ام، حس اونایی رو دارم که از صبح تا شب آجر میندازن بالا بعد آخر روز چند تا اسکناس هزار تومنی میگیرن
استادم میگفت تو هم پول خوبی گرفتیا، یادت باشه نون تو مشاوره است
من آخرش خودم رو حلق آویز میکنم با این وضع !!!!


خدایا من چرا تاجر زعفرون نشدم
چرا بابام تاجر زعفرون نبود

جک:
بچه اصفهانیه به باباش: باب ما چرا مثی باقیه مردوم با کشتی سفر نیمیکونیم؟
بابای اصفهانیه: خفه شو، شنادا بوکون! :)


پینوشت:
آقا من بعد از مدتها گشتن بالاخره یک فروند گروه Scientologist پیدا کردم
من دین بی پایه و اساس زیاد دیده ام ولی این یکی دیگر آخر دین احمقانه است
من با همه علاقه مندی ام به داستانهای تخیلی و نیروهای ماورا طبیعه
هنوز نمیتوانم مزخرفات اینا رو باور کنم
من نمیدونم این تام کروز دیگه روی چه حسابی به Scientology ایمان آورده
(تازه این گروه اینا ظاهرا حق نداره خیلی مسایل رو بگه ومن رفتم از توی اینترنت درباره اینا خوندم)
اگر میخواهید درباره ساینتولوژی بدانید از وبسایت این آقا که استاد دانشگاه کارنگی ملون است میتوانید اطلاعات موثق کسب کنید






پینوشت دوم : هلن کلر میگه تنها یک نیروی ماورا الطبیعه در دنیا وجود دارد آنهم امید است

پینوشت سوم:
یک آدم خوش ذوقی برداشته 25 دلیلی که مردها زنان را دوست دارند را اینجا لیست کرده
سومین موردش آن است که میگوید "زنها در خواب زیباترند"
برتولت برشت هم میگفت زنها در خواب خواستی ترند
من هم باید بگویم که موافقم با این دوستان!
(بقه اش را هم بخوانید چیز جالبی است طرف آخر رومانتیک است)

پینوشت چهارم:
من یک سری شعرهای این فیلم فارسی های مدل فردین میخواهم از کجا میتوانم گیر بیارم؟
( برای گرم کردن مجلس چیز بدرد بخوری است)


پینوشت آخر:
خدایا خسته شدم از این همه حال و حول یکم قبض برق و قبض کردیت کارت پرداخت نشده، بیمه نامه تونی و انواع و اقسام مصیبت از آسمون ببار این دوستای ما فکر نکنن ما همه اش توی عشق و حالیم !

(خدا جون! شوخی کردما بذار اینا که ماه پیش باروندی رو سر و تهش رو جمع کنم هر وقت اون قبلیا تموم شد خبرت میکنم)
شد یک سال
شد یکسال
یک سال که اینجایم،

تولدم هم همین یک هفته پیش بود
برای خودم جالب است که تولدم با سالگرد ترک وطنم همزمان است
24 سالم تمام شد.
25 سالگی ظاهرا زیباتر است
گلها زیباتر شده اند انگار

یک سال گذشته زیاد یاد گرفته ام
نه علمی،
که اگر میخواستم علمم زیاد شود همان شریف بهترین جا بود
هر چند شعورم تکانی نمیخورد!

انگلیسی ام بهتر نشده اما،
حتی به نظرم انگلیسی رسمی ام تبدیل شده به انگلیسی پر غلط بچه دبیرستانی های اینجا
به نظرم آدم آنروز میتواند ادعا کند که انگلیسی کوچه و خیابان را میداند که بتواند Got را درست استفاده کند
یاد Kelly گشاد بخیر
همه کارهایش را به من با got گزارش میداد
I got to go
I got to pee
Man, I got to f...
هنوز هم دعا میکنم دوباره اعزامش کنند عراق
(یادش بخیر یک بار پسرش را آورده بود اتاقمان توی دانشگاه ؛ من یک نقشه بزرگ جهان زده بودم توی اتاقمان در جهت گفتگوی تمدنها و اینکه به ملت نشان دهم که ایران کجاست
آمد مرا نشان داد به پسرش و گفت میدانی این اهل کجاست
پسرش هم همینطور که دستش توی دماغش بود گفت نه
کلی هم دست گذاشت روی یک جایی حوالی مصر و گفت اینجا
یادش بخیر عجب بوفالویی بود)
ولی هنوز به نظرم این got از نظر گرامری غلط است آخر شکل ماضی فعل را برای حال به کار میبرند

وضع مالی ام از سال گذشته کمی بهتر شده
خانه ام را عوض کرده ام و رفته ام یک خانه بهتر
و ماشین هم خریده ام (همان تونی را)

دوستان خوب پیدا کرده ام
هرچند دوستان خوبم را که در ایران داشتم دیگر نمیبینم
(آدم اینجا میفهمه که چقدر سخته که چند تا ایرانی درست حسابی پیدا کنی مثل دوستان سابقت)
ورزش کردنم مرتب شده
و کمی از حالت شلخته گی در آمده ام

فهمیدم که اگر یک تیشرت را که دوستت بهت داده را بپوشی که رویش نوشته باشه "ونزوئلا" همه میایند طرفت که از ونزوئلا بپرسند
بعد که میگی نه من ایرانیم همه میروند

رقص یاد گرفته ام به شدت
از تانگو و رامبا گرفته تا سالسا و مورنگه
(که شاید این یکی از بهترین چیزها در روحیه ام بود)

ایرانیها را دیده ام اینجا
و سرشکسته شدم

به کسی گفتم که بگذارد تنها یک روز، عاشقش باشم
و با تعجب قبول کرد

برای رفیقهای آمریکایی ام جک ایرانی گفته ام و خندیده اند
و باور کنید که خیلی سخته
یعنی باید اول کل تاریخ رشت و قزوین و تبریز و اصفهان را بگویی و خرفهمشان کنی
بعد میتوانی جک ات را برایشان بگویی


پس انداز کرده ام عین اسکروچ

کلی الکترواستاتیک یاد گرفته ام
و برای خودم صاحب نظری شده ام در این زمینه جون عمه ام
ادعایم هم در MEMS زیاد شده و به یکی گفتم در کل این دانشگاه کسی نیست که اندازه من MEMS بداند
(هر چند زیاد هست و یکی از آنها هم همین استاد خودم است و با هم از این حرفها نداریم ولی وقتی با یک مذهبی ناسیونالیست آمریکایی داری حرف میزنی که از قضا دانشجو هست و زر زیادی میزنه که شماها باید برگردین توی کشورتون، باید از این چاخانها هم کمی بکنی )

نظرم درباره همجنسگرایان عوض شده
یعنی اصولا دیگر آنها را یه عده آدم بیسر و بیپا نمیدانم که ماتحت هم میگذارند
آدم با شعور هم در آنها دیده ام
تحصیل کرده هم همینطور
(هر چند فکر کنم آن عادت اولی همچنان در ایران بر تحصیلات بچربد)

فهمیده ام آبجوی بلژیکی را بیشتر از آلمانی دوست دارم
و دیگر از قرمه سبزی بدم نمیاید
حتی باید اعتراف کنم که خوشم هم میاید
(خدا منو ببخشه چقدر به مادرم غر میزدم سر این درست کردن قرمه سبزی
ولی خدایی من فکر کنم من مادامی که با آنها زندگی میکردم یا برمیگشتم خانه شان از 7 روز ما حد اقل 5 روز قرمه سبزی داشتیم، شام و ناهار)

یاد گرفته ام که آرمانهای بزرگ داشته باشم
چون ظاهرا خر تو خره و میشه بهش دست پیدا کرد اینجا


عین خر فرم پر کرده ام در طی این یک سال
و مالیات داده ام
و کار کرده ام


خجالتم ریخته
که موقع دویدن بی پیراهم بدوم
و نگران فکر مردم نباشم
و عین خیالم هم نباشد که مثل همخانه ام که هر روز بدنسازی میرود عضلاتم در هم پیچ و تاب نخورده

هنوز هم فکر میکنم نشانه عشق گاز گرفتن است
و بوسیدن نشانه محبت

هنوز هم امید دارم
هرچند هنوز سختیها افسرده ام میکند و دپرس میشوم در اثر مشکلات

و هنوز هم عاشق مجله ام
با ته چین


پینوشت:
هرچند آدم اینترنت را که باز میکند غم اش میگیرد
این جریان اخراج دانشجوهای ایرانی را شنیده اید؟
من نمیدانم اگر دانشگاه شریف در تهران است چرا ریونیون دانشجویانش را در سانتا کلارا برگزار میکنند!

آن احمدی نژاد هم که از آن طرف
خانه میلیون دلاری (گزارشی در سی ثانیه)
رفتیم خانه یک خانواده ایرانی
شغلشان ماشین فروشی است در یک شهر کوچک در نزدیکی شهر ما
خانه جدیدی که خریده اند را میخواستند رونما کنند
من مانده ام در این شهر چند نفر مگر ماشین میخرند که اینها توانسته اند یک خانه با این قیمت بخرند


من حالت تهوع پیدا میکنم از دیدن این زباله ها
آمده اند اینجا مسیحی شده اند
به آمریکا گفته اند ما اگر برگردیم آخوند ما را میکشد
آمریکا هم حتما گفته بمانید زباله ها
مسیحی شده اند، اما هنوز اسم دخترشان فاطمه است (هرچند اینجا به اسم دیگری صدایش میزنند)
از قضا همشهری ما هم هستند
ظاهرا ماشین فروشی شان را در ایران فروخته اند و آمده اند اینجا همان را ساخته اند
همان فرهنگشان را هم خرکشان آورده اند
یا باهاشان دوستی، یا کس کش و مادر به خطا و دیوث
این ها از این بیشتر نمیدانند
پسرشان که همسن من است هم برایمان دیشب "فاطی فاطی" را خواند


من برای زندگی ام تلاش کرده ام
خیلی زیاد
حالم به هم میخورد که یه همچین حمالهایی به همخانه ام (که دکترا دارد) فخر بفروشند
که چه!، که پنجره اتاق خوابشان به استخر داخلی شان باز میشود

توی راه برگشت به همخانه ام میگویم: یه روز ما همه کار خوب پیدا میکنیم و زندگی خوب میسازیم
به تلخی میگوید: سیاه میترسم هیچوقت آنروز نیاید
شاید راست میگوید

من هنوز آرزوی خانه حیات دار دارم
با یک حوض و پنجره های رنگی
که همه دور هم جمع شویم و خوش بگذرانیم
چیزی شبیه خانه قدیم مادر بزرگم

من هنوز هم شبها که میخوابم
به خودم میگویم
فردا روز بهتری است
ساقه های نیشکر جایگزینی برای نفت، تولد و یک نوشته دیگر
عکس بالا را از آنجا که چندان واضح نیست کمی توضیح میدهم. برادارنی که در عکس بالا هستند بچه های بسیج منطقه هفت (اعزامی به لبنان) نیستند بلکه همانهایی اند که همت کرده اند فردای ما را سیاهتر از امروزمان کنند.
عکس مدیران گوگل است با بیل گیتس و وارن بافت (همان میلیاردری که گفت همه پولش را میخواهد ببخشد برای خیریه) به همراه مدیر فعلی کمپانی جنرال الکتریک و شریک سابق گیتس و بنیانگذار شرکت سان. که در بین ساقه های نیشکر به ما لبخند میزنند. (نیشخند بهتر است)


من همیشه به عنوان یک ایرانی از یک چیز مطمئن بوده ام، آنهم اینست که اگرچه کشورم هیچگاه دولتمرد قابلی نداشته، اما آنقدر نفت دارد که هر الاغی که به ریاست حکومت ایران برسد بتواند شیرش را باز کند و بفروشد و نانی در بیاورد برای ما و مردمان. حد اقل مطمئن بودم که تا صد سال دیگر گاز و نفت داریم که بفروشیم و بخوریم. بعدش هم خدا بزرگ است. گور پدر بچه هایمان.


اما چیزی که ما نمیدیدیم همین بود که کسی بی آنکه ما ببینیم در حالی که ما در حال ساختن مملکت امام زمانیم دنبال چیزی بگردد که آینده ما را سیاهتر کند. نمیدانستیم ساقه های نیشکر نفت تراوش میکنند!!!

اتانول همان الکلی است که در مشروبات الکلی موجود است. و نیشکر یکی از بهترین و ارزانترین منابع برای تولید صنعتی آن است.
به سبب افتضاحی که احمدی نژاد با حماقتهایش به بار آورده الان قیمت نفت آنچنان بالا رفته که هر نوع سرمایه گذاری در انرژی جایگزین را به نوعی بصرفه و سود آور میکند. و برادرانی که در عکس بالا میبینید همه همت کرده اند که نفت را به عنوان منبع انرژی از چرخه خارج کنند و ماتحت سیاستهای احمدی نژاد و امثالش را بدرند. هزینه تولید هر گالن بنزین (با فرض هر بشکه 75 دلار برای نفت) 2.75 دلار است در حالی که این هزینه برای اتانول 1.3 دلار است.
و الان خیلی کمپانی ها ماشین های اتانول سوز میسازند

حجم سرمایه گذاری در انرژیهای جایگزین در سال .2005 62 درصد نسبت به سال قبلش افزایش داشته
و همه هم از سیاست دولت آمریکا برای پول رساندن به تحقیقات در این زمینه مطلعند.

با این وضع دور نیست دورانی بدون نیاز به نفت و گاز و احمدی نژاد و البته و متاسفانه، ایران. (خاتمی هم که بیشتر در حال گفتگوست) حالا باز کشوری مثل امارات یک زیر ساختی برای خود ساخته، ما که هیچ چیزی هم به عنوان جایگزین برای نفتمان نساخته ایم .

سیاهی ای که قرار بود 100 سال دیگر و برای نوه هایمان رخ دهد تا 10-15 سال دیگر سر خودمان میاید. این است که درد آور است وگرنه به قول صادق چوبک ما ایرانی ها از هرچه کم داشته باشیم از کون گشادی و آینده نانگری کم نداریم.

برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه کنید:
A Few Who Think The Market Is Ripe
Ethanol Fuel
An Immortal Stupidity


مطلب دوم:
این هفته تولدم را با خانواده دوستم آدام جشن گرفتیم. جشن که نه ولی دور هم یه چیزی خوردیم و یه حالی کردیم. جای دوستان خالی.

از بس دوستان از نمایشهای موزیکال اروپا تعریف کردند ما هم آخر حسادت، گفتیم ببینیم اینجا موزیکال ندارد
به آدام میگم اینجا یه موزیکال باحال نداره بریم. میگه کلا Intellect در آمریکا مرده. اشتباه آمدی برادر


اما به هر صورت با آدام و مادرش و دختر برادرش رفتیم یک نمایش موزیکال که بدک نبود. ظاهرا یک 60 سال پیش این یک نمایش معروف برادوی بوده و از رویش یک فیلم هم ساخته اند بعدا میاورندش محله آدام اینا و میشود نمایش شهرشان اینهم چند عکس از قضیه


والا در نمایش یک بابایی هم بود که نقش یک "پرشین" را بازی میکرد. انگلیسی را با لهجه اسکاتلندی حرف میزد (کپی لهجه گریک فرگوسن در Late Late Show) اما من مطئنم که نویسنده ها حتما از یک ایرانی برای نوشتم این نقش اسفتاده کرده بودند چون طرف آخر رومانتیک در آمده بود، آمده بود به دختره میگفت: " چطوری حبه قند 3 اونسی من" یا بهش میگفت "تو منو یاد پرشیا میندازی چون مثل گربه های ما نرمی!" خلاصه آخر خنده بود. یه تیکه هم دختره بهش میگفت که من شنیدم شما توی کشورتون چهار پنج تا زن میگیرید. این میگفت "نه به اون صورتهام نیست مثلا من داداشم فقط یه زن داره، خوب البته اون هنوز مجرده!" این عکس دختر برادر آدام است با معشوقه این یارو پرشینه توی نمایش :

اینم اون باباییه که نقش پرشینه رو بازی میکرد. من رفتم باهاش عکس بگیرم بهم گفت تو ابرانی هستی؟ میگفت ظاهرا خیلی پیش اومده که ایرانیها باهاش عکس گرفته اند

این رفیق ما آدام با اینکه خونوادش شدیدا مذهبی اند یک رفیق های زباله ای داره که نگو. با رفیقش رفتیم بار رفیقش توی گارد ملی آمریکا بود .اول که اینها دنبال گی بار بودند در کل مدت بعد که توی شهر گم شدیم دیگر رضایت دادند که بریم بار معمولی رفتیم نشستیم این رفیقش داشت با آب و تاب یک داستان تعریف میکرد از اینکه چگونه یک شب مست کرده و از پشت بام روی سگ همسایه شاشیده!

در هر صورت اینجا چند تا عکس دیگر است از رفیق ابله ما و آن یکی دختر برادرش و برادر تونی که 200 مایل را مثل شیر رفت و 60 دلار بنزین از جیب مبارک من سوزاند




برادر تونی پس از یک مسافرت طولانی (باسنی هم که در تصویر میبینید مال رفیق ماست)



آرامگاه حضرت زلیخا خاتون در شهر آدام اینا



تونی و پرچمی که ما همیشه میسوزاندیم و روش اخ و تف میکردیم





دو عروسک عاشق در حال بو کردن گل



بچه برادر آدام (لندری)





آداو و لندری
چند نوشته روزانه
چینی ها میگن:
اگر میخواهی شاد باشی برقص،
اگر میخواهی آرام باشی بجنگ
و اگر میخواهی فراموش کنی، بنویس (!)




اول آنکه:
خسته بودم این هفته، دیوانه وار، نمیدانم چه شد که اینطور شدم معمولا زهوارم اینطور در نمیرفت (یادش بخیر یه رییسی داشتیم، مهدی، میگفت باز تو از زیر در رفتی) تا بحال گریه تان گرفته ولی اشکی نیاید. یک چنین چیزی. هر چه سر ات را میکوبی به دیوار هم فایده ندارد. آدام آمده بود گفت بیا آخر هفته بریم پیش خانواده ام چند روز بمانیم، حرفش تمام نشده بود گفتم باشه. شهرش سه ساعتیه شهر ماست باید جای جالبی باشد. با تونی میرویم که توی جاده هم یک تستی کرده باشیم این ماشین را.
بنابر این اگر مشکلی پیش نیاید هفته آینده سه روزی میروم خانه پدر و مادر آدام. بنده خدا مادرش از آدام پرسیده بود که این دوستت چیزی هست که از نظر دینی نخورد آدام هم آمده بود از من میپرسید بنده خدا که مطمئن شود من همه چیز میخورم.
نذر کرده بودم اگر این سفر را تونی تاب آورد برانمش تا نیویورک پابوس خواهر مجسمه آزادی (مجسمه آزادی قبل از انقلاب دامن کوتاه میپوشیده و به دوستانش گفته بوده از این به من بگین شهر آشوب، در حین انقلاب خط امامی میشود و توبه میکند و چند تایی از همکلاسانش را لو میدهد تا بروند اعدام شوند بعد از انقلاب هم میشود روشنفکر و اصلاح طلب و میاید نیویورک میشود مجسمه آزادی) این هم تاریخ معتبر و کوتاهی از مجسمه آزادی.



دوم آنکه:
برای پدرم ایمیل فرستاده بودم با این نوشته

"پدر عزیزم،
سلام
تولدتان مبارک. من تقویم ایرانی ندارم ولی حدس میزنم اینروزها تولدتان باشد. بهتان افتخار میکنم و دستتان را میبوسم

فرزند شما، سیاه"

جواب آمد که:
"سیاه، پسر عزیزم،
ممنونم از این که به فکرم بودی و خوشحالم از اینکه امسال تولدم را یادت نرفت،

دوستدار تو. پدر

پینوشت: در ضمن تولد من اینروزها نیست ولی در هر صورت ممنونم"

والا من بدجوری شرمنده شدم هر چند به روی خودم نیاوردم




نوشته سوم:
من یک همخانه دارم که 33 سالش است دکترا دارد و اختلاف سن ما باعث شده که فکر کند وظیفه دارد نقش مرحوم آقاجونم رو برام بازی کنه، 5 سال با دوست دخترش زندگی کرده و دست غدار روزگار من و او را با هم انداخته (متاسفانه من بلد نیستم برای این وبلاگ آیکون بگذارم ولی یک آیکون سبز استفراغ اینجا چیز خوبی بود). این بابا از این آدمهای زیادی تمیز است برای همین خانه ما با وجود شلختگی من همیشه دسته گل است. از وقتی من با او همخانه شده ام زیر لیوانم چیزی میزارم که میز رو لک نکنه. پامو با کفش روی میز هال نمیذارم موقع تلویزیون تماشا کردن و هر شب آخر شب ظرفهای اون روزم رو میشورم. دردسرتون ندم به طور خلاصه عین احمق ها دارم زندگی میکنم. این را هم بگویم که خیلی آدم خوبی است منتها وسواسی است دیگر. یک ماهی قرمز پرباله هم دارد (داریم) که من اول فکر میکردم ماده است و اسمش را گذاشته بودم ژولیت و هر روز کلی بهش میرسیدم و روزی سه بار براش غذا میریختم که تپل شه تا زودتر شوهر گیرش بیاد. یه بار این همخونه من آمد گفت: هی به این نگو ژولیت، بابا این نره! از آن موقع اسم ژولیت شد "مرتضی" و الان که من دارم این رو تایپ میکنم، مرتضی داره مظلوم نگاهم میکنه مگر اینکه من دلم به رحم بیاد و برم براش یکم غذا بریزم. بگذارید یکی از دیالوگهایی که من و این بابا با هم داشتیم را برایتان بگویم پیشاپیش از صراحت لهجه حاکم در منزلمان عذر خواهی میکنم (اسم این همخانه ام را اینجا میگذارم اردلان که بعدا برایش مشکلی پیش نیاید البته اسم اصلی اش محمد رضا گل پلنگ زاده است که اگر خواستید راپورتش را بدهید داشته باشید)

گفتگو یکی دو ساعت بعد از دیدن یک فیلم رخ داده که کرایه کرده بودیم:

من: یادته بهت گفتم که یکی رو نوشته هاشو توی اینترنت خوندم آدم جالبی بود؟
اردلان: (در حالی که داره یه چیزی میخوره و تلویزیون نگاه میکنه) فکر کنم این دهمین باریه که داری توی این هفته اینو میگی
من: والا دوباره وبلاگش رو پیدا کردم دیدم که دوست پسر داره. هیچی دیگه اینم آخر و عاقبت ما. یک دختر تپل نجیب پیدا کنی بعد از کلی وقت بفهمی طرف متاهله. اصولا من فکر میکنم هر دختر خوبی که توی دنیا بوده تا حالا متاهل شده.
اردلان: (در حالی که لیوانو داره میذاره سر جاش) ببین، تو اصولا باید این زندگیتو عوض کنی بری یه دوست دختر برای خودت پیدا کنی از این وضع در بیای [اینجاشه که میگم در نقش مرحوم آقاجونم نصیحت میکنه من رو]
من: باباجان آخه همه که نباید دوست دختر داشته باشن که
اردل: آره، گی ها دوست دختر ندارن
من: من از دیروز اصلا به این نتیجه رسیدم که من همه این مدت به سکس قبل از ازدواج اعتقادی نداشتم
اردل: خوبه داری مثل رئیس جمهورمون میشی، حالا چون یه بابایی اون سر دنیا دوست پسر داشته تو یه شبه شدی پیغمبر
من: نه جدی میگم ، باید دید چی بدست میاری چی از دست میدی. به نظر من هر دو طرف خیلی چیز از دست میدن ولی چیزی بدست نمیارن. من میگم تو هم بیا با من هم عقیده شو
اردل: دیونه من 5 سال با دوست دخترم زندگی کردم
من: خوب چی بدست آوردی؟
اردل (ظاهرا بهش بر خورده): اینکه نشینم اینجا مثل تو مزخرفات فلسفی از خشتکم صادر کنم . (در حالی که داره میره سمت اتاقش) از من میشنوی یکی از این دخترایی که میری باهاشون میرقصی رو بگیر دولا کن این فکرها از کله ات میپره [ببخشید دیگه سطح مکالمه خونه ما از چاله میدون بالاتر نمیره]
من : (عصبی) تو میدونی اصلا اتیکت یعنی چی؟ اصلا تو عمرت فکر کردی به عشق. اگه زندگی فقط دولا کردن بود که... (نذاشت حرفمو تموم کنم در اتاقو با شدت بست. زارپ)

اما خدایی به این تفکراتش نگاه نکنین بچه بدی نیست. فقط از اونجا که یه عمری داروهایی هورمونی تزریق کرده برای زیبایی اندام. نقش مرد رو کمی اشتباه گرفته. من یکی از آرزوهام اینه که اینو بفرستم خونه بخت از دست وسواس و اخلاقش خلاص بشم


نوشته چهارم:
استاد ما یک قراردادی بسته که میخواد یک سری انبار رو شبیه سازی کنه به طوری که مثلا شما یه انبار دارید هزار مایل اونورتر و زیر زمین، قراره که نرم افزارما این انبار رو به صورت سه بعدی به طرف نشون بده (من خدایی نمیدونم این به چه دردی میخوره. اینا یه نرم افزار دیگه دارن که مشخصات کارتونها رو نگه میداره و حتی به شما میگه کارتونها رو کجای انبار بذارید که جای بیشتری داشته باشید. یعنی سیستمشون کامله حالا یه احمقی اومده با استاد من 200 هزار دلار قرارداد بسته برای اینکه اینا رو سه بعدی روی اینترنت ببینه، استاد منم توی ماتحتش عروسیه) من یه موتور سه بعدی ساختم که روی وب میتونید اطلاعات کارتونها رو از دیتابیس
بخونید و اون نشونتون میده که کارتونها در چه وضعی اند این تصویر برنامه منه


رفتم اینترنت رو گشتم دیدم یه موتور سه بعدی خیلی سریع روی فلش هست که این کار رو خیلی بهتر از برنامه من انجام میده از اینجا میتونید دانلودش کنید. این رو نوشتم که از این به بعد قبل از اینکه مثل نیمه دیوانه ها بشینم پای کامپیوتر برنامه بنویسم کمی بگردم ببینم چیزی معادلش هست یا نه

نوشته پنجم:
آره خلاصه اوضاعم این هفته خوب نبود ولی فکر کنم هفته بعدی بهتر بشه برنامه گذاشتم با یکی از این بچه های دانشکده ژئوفیزیک یه بار بریم دایناسور ببینیم هفته آینده (این پسره اسمش رامونه از ونزوئلا اومده و پروژه فوق لیسانسشو داره برای یه شرکت نفتی انجام میده و قراره که من کمکش کنم توی یه کاری، آقا این یک کون گشادیه یک کون گشادیه که دومی نداره) گفت بیا بریم با چند تا از بچه ها موزه دایناسور ببینیم، بهش میگم رئیس جمهور ما رو هم داره؟ بنده خدا نفهمید چی میگم


نوشته ششم:
از امام زین العابدین بیمار نقل میشه که هر کس سه مایل هر شب بدوه جدا از اینکه بعد از 40 روز نوه عموی حضرت خزر (حضرت زلیخا) رو به خواب میبینه. خیلی هم به روحیه اش کمک میشه
در یه حدیث قدسی هم آمده که اگه نصف شبها میرید توی زمین بیس بال پشت خونتون میدوید. حواستون به چاله هاش باشه


از این ببعد سعی میکنم هر هفته حد اقل یک روز اینجا بنویسم
به بچه ها محبت کنید بچه ها خوبند

امضا سیاه