حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
شد یک سال
شد یکسال
یک سال که اینجایم،

تولدم هم همین یک هفته پیش بود
برای خودم جالب است که تولدم با سالگرد ترک وطنم همزمان است
24 سالم تمام شد.
25 سالگی ظاهرا زیباتر است
گلها زیباتر شده اند انگار

یک سال گذشته زیاد یاد گرفته ام
نه علمی،
که اگر میخواستم علمم زیاد شود همان شریف بهترین جا بود
هر چند شعورم تکانی نمیخورد!

انگلیسی ام بهتر نشده اما،
حتی به نظرم انگلیسی رسمی ام تبدیل شده به انگلیسی پر غلط بچه دبیرستانی های اینجا
به نظرم آدم آنروز میتواند ادعا کند که انگلیسی کوچه و خیابان را میداند که بتواند Got را درست استفاده کند
یاد Kelly گشاد بخیر
همه کارهایش را به من با got گزارش میداد
I got to go
I got to pee
Man, I got to f...
هنوز هم دعا میکنم دوباره اعزامش کنند عراق
(یادش بخیر یک بار پسرش را آورده بود اتاقمان توی دانشگاه ؛ من یک نقشه بزرگ جهان زده بودم توی اتاقمان در جهت گفتگوی تمدنها و اینکه به ملت نشان دهم که ایران کجاست
آمد مرا نشان داد به پسرش و گفت میدانی این اهل کجاست
پسرش هم همینطور که دستش توی دماغش بود گفت نه
کلی هم دست گذاشت روی یک جایی حوالی مصر و گفت اینجا
یادش بخیر عجب بوفالویی بود)
ولی هنوز به نظرم این got از نظر گرامری غلط است آخر شکل ماضی فعل را برای حال به کار میبرند

وضع مالی ام از سال گذشته کمی بهتر شده
خانه ام را عوض کرده ام و رفته ام یک خانه بهتر
و ماشین هم خریده ام (همان تونی را)

دوستان خوب پیدا کرده ام
هرچند دوستان خوبم را که در ایران داشتم دیگر نمیبینم
(آدم اینجا میفهمه که چقدر سخته که چند تا ایرانی درست حسابی پیدا کنی مثل دوستان سابقت)
ورزش کردنم مرتب شده
و کمی از حالت شلخته گی در آمده ام

فهمیدم که اگر یک تیشرت را که دوستت بهت داده را بپوشی که رویش نوشته باشه "ونزوئلا" همه میایند طرفت که از ونزوئلا بپرسند
بعد که میگی نه من ایرانیم همه میروند

رقص یاد گرفته ام به شدت
از تانگو و رامبا گرفته تا سالسا و مورنگه
(که شاید این یکی از بهترین چیزها در روحیه ام بود)

ایرانیها را دیده ام اینجا
و سرشکسته شدم

به کسی گفتم که بگذارد تنها یک روز، عاشقش باشم
و با تعجب قبول کرد

برای رفیقهای آمریکایی ام جک ایرانی گفته ام و خندیده اند
و باور کنید که خیلی سخته
یعنی باید اول کل تاریخ رشت و قزوین و تبریز و اصفهان را بگویی و خرفهمشان کنی
بعد میتوانی جک ات را برایشان بگویی


پس انداز کرده ام عین اسکروچ

کلی الکترواستاتیک یاد گرفته ام
و برای خودم صاحب نظری شده ام در این زمینه جون عمه ام
ادعایم هم در MEMS زیاد شده و به یکی گفتم در کل این دانشگاه کسی نیست که اندازه من MEMS بداند
(هر چند زیاد هست و یکی از آنها هم همین استاد خودم است و با هم از این حرفها نداریم ولی وقتی با یک مذهبی ناسیونالیست آمریکایی داری حرف میزنی که از قضا دانشجو هست و زر زیادی میزنه که شماها باید برگردین توی کشورتون، باید از این چاخانها هم کمی بکنی )

نظرم درباره همجنسگرایان عوض شده
یعنی اصولا دیگر آنها را یه عده آدم بیسر و بیپا نمیدانم که ماتحت هم میگذارند
آدم با شعور هم در آنها دیده ام
تحصیل کرده هم همینطور
(هر چند فکر کنم آن عادت اولی همچنان در ایران بر تحصیلات بچربد)

فهمیده ام آبجوی بلژیکی را بیشتر از آلمانی دوست دارم
و دیگر از قرمه سبزی بدم نمیاید
حتی باید اعتراف کنم که خوشم هم میاید
(خدا منو ببخشه چقدر به مادرم غر میزدم سر این درست کردن قرمه سبزی
ولی خدایی من فکر کنم من مادامی که با آنها زندگی میکردم یا برمیگشتم خانه شان از 7 روز ما حد اقل 5 روز قرمه سبزی داشتیم، شام و ناهار)

یاد گرفته ام که آرمانهای بزرگ داشته باشم
چون ظاهرا خر تو خره و میشه بهش دست پیدا کرد اینجا


عین خر فرم پر کرده ام در طی این یک سال
و مالیات داده ام
و کار کرده ام


خجالتم ریخته
که موقع دویدن بی پیراهم بدوم
و نگران فکر مردم نباشم
و عین خیالم هم نباشد که مثل همخانه ام که هر روز بدنسازی میرود عضلاتم در هم پیچ و تاب نخورده

هنوز هم فکر میکنم نشانه عشق گاز گرفتن است
و بوسیدن نشانه محبت

هنوز هم امید دارم
هرچند هنوز سختیها افسرده ام میکند و دپرس میشوم در اثر مشکلات

و هنوز هم عاشق مجله ام
با ته چین


پینوشت:
هرچند آدم اینترنت را که باز میکند غم اش میگیرد
این جریان اخراج دانشجوهای ایرانی را شنیده اید؟
من نمیدانم اگر دانشگاه شریف در تهران است چرا ریونیون دانشجویانش را در سانتا کلارا برگزار میکنند!

آن احمدی نژاد هم که از آن طرف