حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
Tit for Tat
تلاش برای حل معادله ای که 70 سال پیش جان فون نویمان روی اون کار کرده یه حس خوبی به آدم میده

ولی گند زدن توی جواب اون معادله هیچ حس خوبی به آدم نمیده


پینوشت:
حتی شاید یه حس بدی هم بده
تخم مرغ دزد
ما یه کارفرمایی توی آزمایشگاهمون داریم که 90 درصد پروژه های ما رو پولشو اون میده، خدا پدرشو بیامرزه عملا پول دانشگاه و حقوق همه بچه هامون از پول با برکت اونه

چند وقت پیش اینا اومده بودن میگفتن ما یه برنامه میخوایم برای مدیریت زمان پروژه هامون
و استاد ما هم از اون جا که هر کی اول دستش میرسه کار رو میکنه تو پاچه اش
و باز از اونجا که با این شانس تخمی، ما آن لحظه در حال عزیمت به سمت مستراح و تجدید بیعت با کلیه روسای جمهور از اول انقلاب تاکنون بودیم
نوشتن این پروژه افتاد گردن ما

و قرار شد که من دو هفته ای این را آماده کنم
منم از آنجا که طبق اصلی که مرحوم صادق چوبک کشف کرده بود که میگفت: "ما ایرانی ها هر چه کم داشته باشیم کون گشاد فراوان داریم"
13 روز را ول گشتم و روز آخر رفتم اینترنتو گشتم یه پروژه مشابه پیدا کردم بردم دادم به استادم گفتم "اینم پروژه، دو هفته شبانه روز نخوابیدم و از درسهام عقب افتادم"
استادمم دلش برام سوخت و گفت یک هفته هم نمیخواد بیای بشبن درسایی که این مدت عقب افتادی بخودن

خلاصه ما در ماتحتمان عروسی بر پا بود تا چند روز پیش که کریس (نماینده کارفرمای ما) زنگ زد که ما این کدتو نمیفهمیم یا خودت بیا اینجا توضیح بده یا ما میفرستیم یه سری چیزا خودت بهش اضافه کن

منم دیدم من عمرا بتونم کدی که توی عمرم ندیدم رو توضیح بدم این شد که گفتم بفرستید من تصحیح میکنم هر جا رو که میخواین، و این شد که بنده صاحب سه صفحه تصحیحات آقایان شدم !!!

اینا رو گفتم که بگم الان ساعت چهار صبحه من به کد اون بابا که ازش دزدیدم برنامه رو کلی چیز اضافه کردم ولی دیگه خدایی نمیفهمم که چی نوشته، مطمئنم اگه منم این تیکه هایی که اضافه کردم رو برای نویسنده اصلی برنامه بفرستم عمرا نمیفهمه. خلاصه یه برنامه ای نوشته شده که هیچ کسی نمیفهمدش نه نویسنده اصلی نه دزد فرومایه


پینوشت:
گاهی اوقات استادم بهم میگه تو ایرانی بازیاتم از ایران برداشتی آوردی
ظاهرا در دوران دانشجویی اش، او و یه ایرانی توی دانشکده همیشه شاگرد اول بودند ولی استاد من همیشه شاکیه که ایرانیه میرفته درسهای گلابی رو میگرفته و به این وسیله بوده که اول بوده
این ساعت شب دارم به این نتیجه میرسم که من باید این عادت تنبلی که دارم رو بذارم کنار (این طوری گشاد بازی در بیارم میترسم رئیس جمهوری چیزی بشم در آینده نزدیک)
Nanochemistry
به نظر من هزاره اول میلادی (و پیش از آن) هزاره ریاضیات بود، افلاطون و اقلیدس و اینها
هزاره دوم هزاره فیزیک بود از داوینچی و گالیله و کپلر گرفته تا همین اواخر فاینمن و دار دسته الواطش
اما هزاره سوم بیشک هزاره شیمی است (حتی احمدی نژاد هم معجزه اش است، به عنوان یک ترکیب گوگردی!!!)


پینوشت:
دانشگاه ما یک بودجه گنده از دولت ایالتی گرفته که نانوتکنولوژی را خیر سرش توسعه دهد. این سفره نانوتکنولوژی در آمریکا هم همانند نان دانی آی تی است در ایران. از وقتی که بوش آنرا جز یکی از محورهای توسعه آمریکا اعلام کرده هر کسی به نوعی میخواهد خودش را به آن بچسباند تا شاید او هم نانی ببرد از این سفره. از این رو هر کدام از دانشکده های ما یک طوری برای این بودجه کیسه دوخته اند. دانشکده شیمی که خوب خودش صاب ملک است و نانوتیوب و نانورینگ میسازد (از راه شیمیایی) دانشکده فیزیک هم همانها را میسازد (به روش فیزیکی) دانشکده برق هم به روش الکترونیکی (احتمالا) میخواهد همانها را بسازد. حتی ما هم در دانشکده مکانیک و هوافضا یک طوری خودمان را چپانده ایم آن تو مگر آنکه به روش مکانیکی بتوانیم چیزی بسازیم. کم مانده دانشکده عمران هم فردا بیاید برایمان با سیمان و ماله ادعای نانوتیوب ساختن کند. این را گفتم که بگویم اینجا هم مثل ایران خر تو خره


من پروژه ام تا بحال روی سیستم های مایکرو بوده و خیر سرم داشتم روی اینها کار میکردم. گلاب به روتون پروژه مان هم جواب نمیدهد و ما لنگ در هوا مانده ایم که چه کنیم.

یک روز استاد ما آمد (که من نمیخوام واقعا مسخره اش کنم از بس حق به گردن ما داره، ولی خدایی این یکی رو گند زد به زندگی من و من از دستش شاکی ام)

داشتم میگفتم، یک بار این استاد ما آمد گفت چه نشستی که راه حل پروژه ات پیدا شده. و ما هم کف کردیم و نعره ها زدیم و به سبک ابوسعید ابالخیر شکر خالق هستی را بجا آوردیم. نعره ها که تمام شد پرسیدیم حالا راه حل چیست، که فرمودند "دانشکده شیمی دو تا درس نانو ارائه کرده، میری یکیشو میگیری، هم به درد پروژه ات میخوره و هم ما از این ببعد میخوایم توی آزمایشگاه پروژه نانو هم بیاریم و خوبه یکی حد اقل بدونه که چه خبره!!!" توجه کنید که پروژه هایی که معمولا توی دانشگاه میاد حد اقل صد هزار دلار قرارداد داره و سه چهار نفر روش کار میکنن تا تموم بشه. حالا این استاد ما میخواد با یه درس نانو که ما بگیریم پروژه بیاره توی آزمایشگاه ما

بگذریم، خلاصه ما پرسیدیم که "این که آخه نانو هست پروژه من مایکرو هست"
فرمودند فرقی که نداره نانو همون مایکرو هست منتها یکم ریزتر (اضافه کنم که این یکم حدودا هزار برابر هست)

من رفتم با استاد درس هم صحبت کردم و گفتم که آیا این درس به درد من میخوره یا نه، و اون هم گفت بله که میخوره، اصلا خوراکه، ما یه هفته نانوفیزیک درس میدیم یه هفته نانو مکانیک دوباره نانو فیزیک بعد دوباره نانو مکانیک، آنچنان تعریفی کرد که ما گفتیم اگه ما نگیریم اصولا این درس به درد چه کسی دیگه میخوره؟ و من ابله هم اصلا از خودم نپرسیدم مگه اصولا نانو مکانیک هم وجود داره!!!

خلاصه اینطوری شد که درس نانو رفت در پاچه مبارک ما

خلاصه ما این درس رو گرفتیم و رفتیم دیدیم که ای دل غافل نانوتکنولوژی هم نیست و یکراست اسمش هست Nanochemistry
سرتون رو درد نیارم، این یه ماهه من دانش شیمیم حدودا چهار برابر شده (از صفر) و همینطور به طور تصاعدی داره زیاد میشه، 4 تا کویز دادم یکی از یکی افتضاح تر بالاترین نمره ام به سیستم ایران 14 هست. توجه کنید که من هنوز فرق لانتانیدها و آکتینیدها رو نیمدونم بعدا این بابا از من معادله واکنش گرافیت با یه پلیمر رو میخواد برای ساختن نمیدونم نانو چیچی، جای دشمنتون خالی افتضاحیه اوضاع. ظاهرا ریدیم به معدلمون رفت

خلاصه من کلی کتاب نانوشیمی گرفته ام رسما در حال مجامعتیم با هم
این را گفتم که بگویم نانو همان مایکروی کوچکتر نیست
تا آنجا که من بعد از چهار تا کوییز یاد گرفته ام نانو نانو است و مایکرو مایکرو


توضیحات:
این استاد ما کلا جو گیر است کمی، کره خر خیلی باهوش است ولی دهن ما را سرویس کرده از بس هر روز از خشتکش ایده در میاورد، پریروز این لینک را برای من فرستاده نوشته یک تحقیق بکن ببین میتونیم این رو توی آزمایشگاهمون بسازیم (این یه سیستمه که نقاشی دو بعدی میکشین روش بعد این خودش تبدیل به سه بعدی میکنه) منم براش جواب دادم من فعلا توی شیمی موندم. اونم نوشت ایرادی نداره میدم ون انجام بده (این ون یه دختر چینی توی آزمایشگاه ما که من تاحالا ندیدم یه کار رو درست انجام بده، خداییش از منم گاوتره، یدونه درس این ترم با هم داریم قرار بود نصف تمرینها رو من حل کنم نصفی رو اون بعد جوابها رو با هم عوض کنیم، آخرش اومد گفت من هفت سال پیش توی چین پیش نیاز این رو گرفتم الان یادم رفته، هیچی دیگه کل تمرینها رو من مجبور شدم حل کنم، من که توی کل دوره لیسانسم یه تمرین خودم حل نکرده بودم)


اگر اون لینک رو دیدید و خوشتون اومد این لینک رو هم ببینید از تعجب و لذت بمیرید. جف هان استاد دانشگاهه توی نیویورک که خیلی توی کارش معروفه. خود سایت تد که ویدیو روش هست هم واقعا سایت فوق العاده ای است. آدم احساس میکنه آینده رو میتونه توی این سایت ببینه



اینا رو گفتم که بدونین چرا میگم اوضاع زندگیم پا در هواست، اینا هست به اضافه هزارتا مشکل دیگه. باز شانس آوردم این دختر کبرا خانم رو بیخیال شدم!
جامعه بهاییت آمریکا و کودکان بم توضیحات

یتیم را نوازش کنید گرسنه ها را سیر نمائید، بیچاره ای را دستگیری نمائید تا مقبول درگاه الهی شوید...عبدالبهاء



در ادامه نوشته ای که من نوشته بودم در رابطه با اینکه چرا بهایی های ایران از هند و چین و افریقا بچه می آورند ولی حاضر نیستند سرپرستی کودکان بم را قبول کنند تعدادی نامه گرفتم، خیلی جالب است من واقعا شک دارم اینجا خواننده زیادی داشته باشه ولی خیلی ممنونم از دوستانی که نامه فرستادند (بخصوص دوستان بهایی)

اجازه بدید برای تبرک هم که شده برنامه رو با گشایش نامه ای از حضرت ابوی (بابام) آغاز کنیم که فردای روزی که ما این نوشته را نوشتیم نامه محترمشان در صندوق پستمان چشمک میزد،

ایشان نوشته اند: "تو چیکار به دین مردم داری، بشین درستو بخون! هر دینی برای خودش یه سری روش تبلیغ داره، ما جمکران و روضه داریم بقیه هم همینطور، در ضمن اگر دنیا بهایی دارد، ایران هم انجمن حجتیه و عسکر اولادی دارد :)" (توضیح: من در متن حضرت ابوی اندکی دست برده ام)

من خیلی دوست دارم بفهمم این تشکیلات بهایی ها چطور ساماندهی میشود، دوستان بهایی من همه شماره بهاییت دارند با کارتش، یک بار با یکی شان حرف میزدم میگفت مدرک لیسانس دانشگاه بهایی ها در ایران را دانشگاه پوردو صادر میکند (و خدا میداند که من چقدر دوست داشتم بروم پردو) و اینکه با آن مدرک میتوانی در آمریکا درست را ادامه بدهی

بگذریم

دوم اینکه دوست دیگری این صفحه رو از سایت بهزیستی فرستاده بودند
که در اون در بند 13 هست که : "ماده 13 : مقررات قانون احوال شخصيه ايرانيان غير شيعه در مورد فرزندخواندگي به اعتبار خود باقي است."

که این خودش ترجمه میخواهد،
من برای یک وکیل خوب ایمیل فرستادم که این یعنی چه، ایشان در جواب نوشتند که "
منظور از احوال شخصیه ایرانیان غیر شیعه مذاهب شناخته شده و رسمی منعکس در قانون است
حقوقی در این خصوص برای دیانت بهائیت منظور نشده است"

این تا اینجا

دوستی که خود بهایی هستند هم میل زده بودند و گفته بودند که دولت ایران سرپرستی اطفال را حتی به سایر اقلیتهای مذهبی هم نمیدهد
ایشان گفته بودند که هرچند اکنون در آلمان ساکنند اما در دوران زلزله بم در کرمان ساکن بودند و شاهد بودند که بهایی های کرمان هم برای کمک به زلزله زده های بم رفته بودند

همینطور دوست دیگری هم که ایمیل زده بودند نوشته بودند که خانواده ای زردشتی را میشناخته اند که با توجه به اینکه نمیتوانسته اند قانونا سرپرستی کودکی را قبول کنند از خانواده ای فقیر کودکی را به فرزندی قبول کردند و از همین طریق برای طفل شناسنامه گرفتند

این هم تا اینجا

بعد من رفتم از یکی از دوستان بهایی ام که خیلی معتقد است هم پرسیدم که چرا بهایی ها نمیگویند که بهایی نیستند که هم بتوانند بروند دانشگاه در ایران (و به نوعی به رشد جامعه خودشان کمک کنند) و هم بتوانند خیلی از حقوق شهروندی خودشان را بدست آورند
که این دوست ما گفت: "بهاییت مثل اسلام نیست که تقیه داشته باشد"

از طرفی دیگر من تا آنجا که میدانم برخی احکام اسلام (که از دید برخی متحجر است) در بهاییت هم بوده و بعدا دستخوش تغییر شده
مثلا تعدد زوجات در زمان حضرت بهاالله وجود داشته و بهاییت آنرا به رسمیت میشناخته اما بعدها که فرزند بهاالله میاید و فرهنگ غربیها و کراهت این عمل در فرهنگ آنها را می بیند به نوعی حکم به حرمت این عمل میدهد، پس دین بهاییت هم تا آنجا که مشخص هست آنقدر انعطاف دارد که بشود برخی موارد را واردش کرد

نتیجه گیری: در ایران بهایی ها مثل خیلی گروههای دیگر، مثل کردها و عربها و ترکها مثل مسیحیها و زردشتیان و کلیمی ها ، مثل زنان و کودکان، از خیلی از حقوق طبیعی انسانی بی بهره اند


پینوشت:

این را هم بگویم بهایی ها هم خوبند و خیلی آدم تحصیل کرده دارند و بهترین دوستان من اینجا بهایی اند، منتها من نمیدانم چرا به هر کسی که توی ایران دستشان رسیده یک گرین کارت داده اند که بیاید آمریکا، مسخره است ولی همه دوستان بهایی من مشروب میخورند جلو ما، بعد میگویند به آن یکی رفیق بهایی مان نگو، این چیزها رو من هیچوقت نفهمیدم. یاد مسلمانانی میافتد آدم که دهانشان را آب میکشیدند وقت نماز و مست نماز میخواندند

یک تشکر هم باید از خاله هما بکنیم به خاطر فرستادن سایت بهزیستی، انشاالله کوشایشان آزاده زندگی کند همیشه

آپدیت:
این دوست بهایی ما میگفت یه بار رفته بودیم منزل یکی دیگر از بهایی ها جمع شده بودیم همه برای کلاس انگلیسی، دختر و پسر، ریختند و گرفتنمان، دوستم میگفت من هنوز پرونده دارم در دادگاه به جرم "ارتباط نامشروع" !!!!

دوستی بهایی نامه داده اند که نام دانشگاه بهایی ها در ایران BIHE (Bahai institute of higher education) و در حقیقت مدرکش را پردو صادر نمیکند بلکه پردو به علاوه تعدادی دیگر از دانشگاهها آنرا قبول دارند و فارغ التحصیلان آن دانشگاه میتوانند در پردو ادامه تحصیل دهند

ایشان همینطور برای من سایت رسمی آیین بهایی را فرستاده اند که میتوانید بخوانید
من هم چند تا سایت درباره بهاییت میشناسم این خیلی سایت خوبی است و همینطور این سایت هم بدک نیست اگر برنامه های تلویزیونی و رادیویی دیانت بهایی را هم میخواهید ببینید اینجا را ببینید


بازم بابام ایمیل فرستاده اند و تذکرهایی در باب انگشت نکردن به دین ملت داده اند. همچنین اشاره داشته اند که اسلام و بودایی یکی است . و اینکه دین افیون توده هاست (خدایی من یه هفده هجده سال بود که از این رفلکس های سوسیالیستی از بابام ندیده بودم)
به هر صورت، من در جواب این را برای پدرم فرستادم، "لکم دینکم و لی دین" (دین شما از آن شما و دین من از آن خودم) لازم به ذکر است که این را پیامبر اسلام برای مشرکین میگوید


آقا من دیگه غلط بکنم درباره هیچ دینی نظر بدم در اینجا، از این به بعد به مدت یک ماه فقط نوشته های سکسی و مستهجن در این وبلاگ منتشر میشود
Multitasking
امروز صفحه کاریابی وال استریت جورنال یک مقاله جالب داره

صحبت سر اینه که آیا آدم باید بتونه چند کار رو باهم انجام بده یا نه. مثلا در عین حال که تلفن میکنه چیزی رو هم بخونه یا ایمیل هم جواب بده. (بعضی از شرکتها مشخصا دنبال چنین آدمهایی اند)

توی مقاله میگه که آدم (سالم) برای این طرز زندگی ساخته نشده

من امروز به شدت خوشحال شدم از خوندن این مقاله، چون من در یک لحظه به بیش از یک چیز نمیتونم فکر کنم (که اونم بیشتر پر و پاچه و مسایل حاشیه ای آن هست)
روزمره...
خسته ام
از رفتن و نرسیدن

دیوانه ام
از این مه ای که میبینم

که جلو آینده را گرفته
دلم میخواهد بنشینم تا مه برود
دلم میخواهد قدری بخوابم







پینوشت:
میگویند بزرگترین کیفر خدایان المپ برای بندگان گناهکار آن بود که وادارشان میکردند سنگهای سنگین و گرد را از دامنه تا قله ببرند
به قله که میرسیدند، بر اثر وزن سنگها دوباره قل میخوردند و بر میگشتند پایین
خدایان المپ میدانستند برای آدمی، هیچ چیز خرد کننده تر از کار بیهوده و بی سر انجام نیست

مطمئن نیستم کجا خوانده ام این را فکر کنم در افسانه سیزیف خوانده بودم

چهار ماه بود مسئله ام جواب نمیداد، چند روز پیش ایرادش را پیدا کردم
معادله را اشتباه نوشته بودم
چهار ماه سعی کرده بودم معادله غلط را حل کنم
یک خط، همه اش یک خط بود
حالا کافی است معادله را درست کنم
و جوابها را در بیاورم
اما دستم به کار نمیرود
با خودم میگویم اگر این هم اشتباه باشد آنوقت چه!

روزها معادله را نگاه میکنم
با خودم میگویم
کاش 4 ماه پیش پیدا شده بود

خدایی نمیدانم چرا هر کاناپه ای توی دانشگاه پیدا میکنم دلم میخواهد بروم روش ولو بشم و بخوابم