حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
نوشته های 30 ثانیه ای آخر هفته
هر چند میدونم که حضرت ابوی فردا ایمیل میزنه که چرا فارسی رو غلط قولوت مینویسی! ولی فکر میکنم اگر امروز این رو سریع و با غلط بنویسم بهتره تا اینکه تا آخر هفته طول بکشه و آخرم ننویسم

اول آنکه:
از فردا دوباره باید برم سر کلاس
تابستان تمام شده
باز فصل قلم و کاغذ و تمرین کپی کردن و برنامه از روی اینترنت دزدیدن و از کلاس جیم شدن و خالی بستن برای استادها در ستایش دانششون رسیده

دوم:
تقاضا کرده بودم که این ترم به جای TA ، RA باشم
یعنی به جای اینکه توی دفترم بنشینم و جان عمه جانم تحقیقهای پیشرفته کنم در رابطه با علوم فخیمه
بروم سر کلاس برای بچه ها تمرین حل کنم
کلی دعا کرده بودم که تقاضایم قبول بشه
آقا ما صبح و ظهر و شب آویزون تمام ائمه شده بودیم که این تقاضامون قبول بشه
فکر میکردم حتما کلی متقاضی داره این درس دادن توی دانشکده
پریروز استادم رو توی راهرو دیدم
گفت: تقاضات رو دیدم
گفت عجیبه هیچ کسی این رو نمیخواد نمیدونم تو چرا تقاضای TA کردی وقتی RA داشتی
گفت به هر صورت گذاشتیمت برای Solid Mechanics (همان مقاومت مصالح خودمان)که بری سر کلاس
گفت نصف بقیه درسها هم خالی است اگه خواستی تعارف نکن!!!
منو باش که چه آویزون ائمه شده بودم برای اینهمه درس خالی
خدایی شرمنده معصومین شدیم سر این قضیه به این سادگی

سوم:
نشسته بودم با یکی از همکلاسان سابق ام چت میکردم
میگفت تو با من که چت میکنی همه اش مینالی توی اون وبلاگ خراب شده ات که مینویسی همه اش عشق و حاله
میگفت این چه مدلشه
بهش میگم: بابا اون وبلاگ رو بابام و مادرم با خواهر کوچیکم هم میخونن
اگه اینجا جد آبادم جلو چشمم بیاد سر اسباب کشی هم باید برم توی اون وبلاگه بنویسم که "اسباب کشی کردم توی یه خونه سکسی"
حالا اینکه من چقدر از پول خورد و خوراکم میزنم که بتوانم پول این خانه جدید را بدهم بماند
این را نوشتم برای اینکه بدانید من کلی بدبختی دارم ولی اینجا نمیشه از بدبختی بنویسم بنابر این مجبورم از خوشبختی بنویسم
پس تا اطلاع ثانوی فقط حال!!! (قابل توجه حضرت ابوی، والده محترمه، و گل پیشی کوچک)!!!



چهارم:
کار دوم من در تابستان هم تمام شد
روز آخر تازه فهمیدم که اسم آنجایی که برایش کار میکردم
"دانشکده زمین شناسی با یه گله دانشمند روس " نبوده بلکه
"انستیتو تحقیقات ژئوفیزیک" بوده
تجربه خوبی بود
روسها جالبند ولی به خاطر عدم تسلط به انگلیسی خیلی بد دهن و لات به نظر میایند
ولی با سوادند بی پدرها!
احتمالا آنها هم دارند الان در وبلاگشان مینویسند که ایرانیها به علت عدم تسلط به انگلیسی خیلی هالو به نظر میرسند و همه اش نیششون بازه


پنجم:
Second Life یک بازی است
یعنی یک بازی آنلاین است که شما وارد یک محیط میشوید و آنجا قدم میزنید و گردش میکنید
در کنار آن یک سری ابزار هم دارد که میتوانید برای خودتان خانه بسازید
یک چیز جالبش این است که خیلی ها این ها را با هم معامله میکنند با پول واقعی
و حتی یک هتل هم آمده یک نمونه مجازی اش را در این بازی قرار داده
سال گذشته در این محیط چند ده ملیون دلار پول واقعی بین بازی کنان و شرکتها مبادله شده
کل بازی را هم مجانن میتوانید از سایتش دانلود کنید
من توی فکر بودم یه کافی شاپی چیزی اون تو با این رفیقم جیمز راه بندازم
در ضمن اگر کسی یه خونه نقلی حوض دار با باغچه اونجا سراغ داره ما خریداریم
(اینا رو به شوخی گفتم ولی جدی خیلی ها دارند از این بازی پول در میاورند خیلی ها این بازی را نسل آینده سایتهایی مثل ebay و آمازون میدانند یعنی شما بین اجناس قدم میزنیدو خرید میکنید، الان برخی از دیزاینرهای آمریکایی روی آن بازی دارند بیزینس میکنند)


ششم:
من یک استاد خیلی بزرگوار اینجا دارم
که حقیقتن انسان درستی است
چند وقت پیش بهم گفت: یه کاری هست میخوای انجام بدی
منم با نیش از بناگوش در رفته گفتم آره (خوب ما به هر صورت ژن اصفهانی مان اینجا یکهو ظهور کرده)
اونم گفت من کار رو میگیرم تو انجام بده پولشم مال خودت
خلاصه من کار رو انجام دادم در طی 22 ساعت و نیم از قرار هر ساعت 25 دلار
که جمعا شد 560 دلار که ما زدیم به یکی از زخمهای زندگیمون
دیروز صورت حساب کارمون رو روی میز استادم دیدم
دیدم خودش هم یه کار دیگه برای اینا انجام داده به مدت 5 ساعت مجموعا هزار دلار (یعنی هر ساعت کارش رو 200 دلار حساب کرده!!!)
از اونروز بیشتر دپرس شده ام، حس اونایی رو دارم که از صبح تا شب آجر میندازن بالا بعد آخر روز چند تا اسکناس هزار تومنی میگیرن
استادم میگفت تو هم پول خوبی گرفتیا، یادت باشه نون تو مشاوره است
من آخرش خودم رو حلق آویز میکنم با این وضع !!!!


خدایا من چرا تاجر زعفرون نشدم
چرا بابام تاجر زعفرون نبود

جک:
بچه اصفهانیه به باباش: باب ما چرا مثی باقیه مردوم با کشتی سفر نیمیکونیم؟
بابای اصفهانیه: خفه شو، شنادا بوکون! :)


پینوشت:
آقا من بعد از مدتها گشتن بالاخره یک فروند گروه Scientologist پیدا کردم
من دین بی پایه و اساس زیاد دیده ام ولی این یکی دیگر آخر دین احمقانه است
من با همه علاقه مندی ام به داستانهای تخیلی و نیروهای ماورا طبیعه
هنوز نمیتوانم مزخرفات اینا رو باور کنم
من نمیدونم این تام کروز دیگه روی چه حسابی به Scientology ایمان آورده
(تازه این گروه اینا ظاهرا حق نداره خیلی مسایل رو بگه ومن رفتم از توی اینترنت درباره اینا خوندم)
اگر میخواهید درباره ساینتولوژی بدانید از وبسایت این آقا که استاد دانشگاه کارنگی ملون است میتوانید اطلاعات موثق کسب کنید






پینوشت دوم : هلن کلر میگه تنها یک نیروی ماورا الطبیعه در دنیا وجود دارد آنهم امید است

پینوشت سوم:
یک آدم خوش ذوقی برداشته 25 دلیلی که مردها زنان را دوست دارند را اینجا لیست کرده
سومین موردش آن است که میگوید "زنها در خواب زیباترند"
برتولت برشت هم میگفت زنها در خواب خواستی ترند
من هم باید بگویم که موافقم با این دوستان!
(بقه اش را هم بخوانید چیز جالبی است طرف آخر رومانتیک است)

پینوشت چهارم:
من یک سری شعرهای این فیلم فارسی های مدل فردین میخواهم از کجا میتوانم گیر بیارم؟
( برای گرم کردن مجلس چیز بدرد بخوری است)


پینوشت آخر:
خدایا خسته شدم از این همه حال و حول یکم قبض برق و قبض کردیت کارت پرداخت نشده، بیمه نامه تونی و انواع و اقسام مصیبت از آسمون ببار این دوستای ما فکر نکنن ما همه اش توی عشق و حالیم !

(خدا جون! شوخی کردما بذار اینا که ماه پیش باروندی رو سر و تهش رو جمع کنم هر وقت اون قبلیا تموم شد خبرت میکنم)