حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
بازی وبلاگی یلدا ...
ظاهرا بازی وبلاگی اینطوریه که شما صبر میکنید تا کسی شما رو دعوت کنه به بازی که بیاین و 5 تا چیزی رو بگین که مردم در مورد شما نمیدونن و شما هم اون پنج تا رو میگین و پنج نفر دیگه رو معرفی میکنید که پته خودشون رو روی آب بریزن

من از همینجا از رکسانای عزیز و خاله بلوط تشکر میکنم که این آبرو ریزی رو برای من هم فراهم کردن


این ها هم پنج تا چیزی که عمرا شماها درباره من بدونید:

1- در هفت سالگی یک بیماری خیلی نادر گرفتم به نام هنوخ شوئن لاین که تا مدتها توی بیمارستان کسی نمیدونست چیه، نشانه هاش هم اینه که اول معده خونریزی میکنه، بعد مغز خونریزی میکنه، بعد مغز از کار میافته، بعد هم طرف میمیره، من به جز مرحله مرگ بقیه مراحل رو تک تک طی کردم

2- بزرگترین آرزوم اینه که نیویورک سیتی رو ببینم، این رو کسی نمیدونه اما از وقتی که انوشه انصاری گفت که برای آرزوهاتون چقدر حاضرید خرج کنید رفتم همه پس اندازم رو که گذاشته بودم که خانوم رو بفرستم تا فضا رو ببینه، دادم بلیط و هتل گرفتم توی قلب نیویورک سیتی. حالا شبا گاهی میرم بلیطه رو نگاه میکنم کلی حال میکنم که قراره برم اونجا
بقیه آرزوهام هم اینه: فروش یه چیزی روی ایبی، چاپ کردن یه مقاله توی این ژورنال بی شرف مایکروسیستمز، گاز گرفتن باسن یه دختر قشنگ

3- این رو دیگه خدایی هیچکی نمیدونه، روزی که میومدم مادرم توی فرودگاه گفت نری اونجا یه زن آمریکایی بگیریا (یادم نیست که آیا گفت خودم رو میکشم یا تورو میکشم در هر صورت امیدوارم نگفته باشه از ارث محرومت میکنم)، من هم که میدونین هر چیزی رو که روش بتونم حرف بزنم روی حرف حضرت مادرم عمرا حرف بزنم، والا از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان کلی گشتم تا یه دختر پیدا کنم که آمریکایی نباشه و سیستم عاق والدین و اینا نشه، یه دختر پیدا کرده ام که آمریکایی نیست، هلندیه!!!، والا تنها کسی بود که هم شبیه دختر ایرانیا است و هم اخلاق ایرانیهای اینجا را ندارد، خدا قبول کنه اینبار هم در انجام نصیحت والدین سر فراز بیرون آمدیم (آقا راستی ما نفهمیدیم اینکه دوست دختر آدم باکره باشه آخر خوبه یا بده!! من باید خوشحال باشم یا ناراحت) از ما که گذشت ولی شما یادتان باشد که هلندیها j را "ی" تلفظ میکنن mij mij میج میج نیست "مای مای" است

4- همخانه ام رسما همجنسگراست. اما خیلی پسر با اتیکت و جالبی است. یکی از معروفترین نقل قول هایش این است که " به هر کسی اگر خوب نگاه کنی زیباست فرقی ندارد زن باشد یا مرد!!!"

5- و پنجمی رو هم که عمرا کسی بدونه، "دنبال کار میگردم عین خر :)"

این هم پنج تای من برای اینکه بیان پته خودشونو بریزن روی آب و آبروی خودشون رو ببرن، روزبه، خاله هما، گوشزد، واسو و دوست و رفیق قدیمی آرمان

به قول معروف If I go down, I take everyone with me :)

با اجازه من چون میدونم که هیچ کدوم اینجا رو نمیخونن با ایمیل خبرشون میکنم، این نوشته بعدی ما رو هم بخونید کلی زحمت کشیدیم تا نوشتیمش

من میخواستم علی و ساعت شنی رو هم دعوت کنم که ظاهرا قبل از من بقیه اینکارو کردن
چقدر در انتخاب کردن آزادیم (یک بحث جالب)
بذارید اول یه داستان واقعی براتون بگم،

یه روز چند تا جوون ایرانی تصمیم میگیرن که بعد از مدتی دور هم جمع بشن و یه فیلم جالب ببینن و صفایی بکنن (همه این جامعه آماری از دانشگاههای خوب ایران فارغ التحصیل شده اند و سن بالای سی سال دارند جز یکی، این رو گفتم که بعدا بفهمید یه جمع میانسال و تحصیل کرده میتواند احمقانه ترین تصمیم را بگیرد)

این جمع قرار میگذارند که به جای سینما رفتن بروند یک فیلم کرایه کنند و در خانه با چای و سیگار و قلیون و تخمه و شام و اینا ببینند. اینها میرن یک فروشگاه کرایه فیلم و با هزاران عنوان فیلم روبرو میشوند. و گه گیجه میگیرند که کدام را انتخاب کنند هر کسی هم یک چیزی میگوید (من گفتم
دکتر ژیواگو را ببینیم ولی همه دیده بودند)


حالا میدانید این گروه ابله چه فیلمی را آخر سر میبیند؟ دنیس که احمقانه ترین فیلم بچگانه
است



آقا من خیلی شاکی بودم از قضیه و کمی تحقیق کردم در این مورد. و چیزی پیدا کردم که امروز رسما میپرستم!!!

این ویدیو به شما نشان میده که چرا وقتی آزادی انتخاب بیشتری دارید انتخابهای بدتری میکنید!!!

من در حین نگاه کردن سعی کردم که نکات جالبش را یادداشت کنم تا اگر کسی به اینترنت سریع دسترسی ندارد ببیند که این چه بحث جالبی است

دکتر شوارتز استاد د انشگاه در رابطه با اقتصاد و روانشناسی است و اگر دقت کنید میبینید که در این ویدیو یقه کت اش برگشته و خنده دارش کرده ولی سخنرانی اش خداست و در مقر گوگل انجام شده و توسط خود گوگل منتشر شده در اینترنت (روی سایتش هم مقاله های خیلی باحالی در باب روانشناسی و اینها پیدا میکنید)







از اینجا یادداشتهای من از ویدیو شروع میشه اگر دیدید و به حد مرگ لذت بردید و تصمیم گرفتید که از فردا طور دیگری زندگی کنید لطفا برای ما هم یک دعایی بکنید که یک کاری پیدا کنیم

خود ویدیو

خلاصه ویدیو


آزادی بیشتر یعنی حق انتخاب بیشتر. در بیشتر موارد فکر میکنیم که قدرت انتخاب بیشتر یعنی همان آزادی بیشتر

توی استانفورد یه تحقیقی کرده اند دیده اند اگر به بچه ها بگی که اگر یک مقاله بنویسند نمره اضافه میگیرند. و در حالت اول 30 تا موضوع بهشون بدی که از بین اش یکی را انتخاب کنند و در حالت دوم 6 تا موضوع بدهی. آندسته ای که بیشترین تعداد مقاله را مینویسند دسته دومند که موضوعات کمتری داشته اند نه دسته اول جالب نیست؟؟

اگر در یک فروشگاه 30 تا مربای مختلف بیاری و مردم امتحان کنند و در فروشگاه دیگر 6 تا بیاری و به مردم بگی که میتونند انتخاب کنند و بخرند. در حالت دوم افراد بیشتری مربا میخرند

وقتی از مردم میپرسی که بین "قابلیت بیشتر" و "کاربرد راحت تر" کدام را انتخاب میکنند اغلب جواب میدهند قابلیت بیشتر ولی در عمل اگر یک ضبط صوت خیلی پیچیده با قابلیت زیاد و یک ضبط صوت با قابلیت کمتر آسانتر در استفاده بدهی آنها آنی را انتخاب میکنند که استفاده اش راحتتر است

این خیلی جالبه، از دو گروه خواستن که یه لیست آماده کنند، از گروه اول خواستن که لیست کارهایی رو آماده کنند که باید انجام بدهند، و از گروه دوم خواستن که لیست کارهایی رو آماده کنند که خیلی دوست دارند انجام بدهند. بعد از هر گروه خواستن بگن که چقدر احساس کمبود وقت میکنند. میدونید، گروه دوم که لیست کارهای دلخواهشون رو آماده کرده بودند و نه کارهایی که باید انجام بدهند احساس فشار کاری و کمبود وقت بیشتری میکردند

میدونید چرا، وقتی که انتخاب های محدودی داریم انتظار بهترین رو نداریم ولی وقتی تعداد چیزهایی که بهمون پیشنهاد میدن خیلی زیاد میشه ما تنها انتظار ایده آل رو داریم و هیچ انتخابی راضی مون نمیکنه. میدونین وقتی از بین دو دست شلوار یکی رو انتخاب میکنید همیشه به خودتون میگین خوب تقصیر من نبوده کلا دو تا شلوار بود من بهترین رو انتخاب کردم. اما اگر از بین 200 تا انتخاب کرده باشین اگه یه جاییش دلتون رو بزنه میگین خاک بر سر احمقم کنند اینهمه اینتخاب داشتم اونوقت من اینو انتخاب کردم

در زمینه کاریابی افرادی که دنبال بهترین شغل هستند، شغلی پیدا میکنند که 7 هزار دلار بیشتر درآمد داره منتها بیشتر استرس دارند و بیشتر ناراحتند و بیشتر افسرده اند و کمتر شادند! و تازه همیشه فکر میکنند که کار بهتری میتونستند پیدا کنند

خیلی جالب بود من که برام خیلی عبرت آموز و جالب بود این ویدیو


روزمره...














































































































تصمیم گرفتم مثبت نگاه کنم،
یه فیلم خیلی خیلی هوس انگیز و جالب دیدم که سه تا کار آفرین در اون حرف میزنن یکیش یه آشپزه که توی فودچنل برنامه آشپزی داره، یکیش لیز لانگه که پوشاک مد روز برای خانومهای باردار تولید میکنه و یکیش هم گروه معروف مرد آبی هست

تنها چیزی که اینا درش اشتراک داشتن همین مثبت نگاه کردنه

پینوشتها:
1- به مناسبت مثبت نگریم توالت و حمام رو شستم والان مثل شیر دارن خشک میشن؛ من همیشه موقع تمیزکاری یاد خانوم والده میافتم که همیشه میگفت این مایع های ایران خوب نیستن. اما من اینجا رفتم کلی مایعات تمیز کننده جالب گرفتم که به آنی همه کثیفیها رو خودشون میکنن میبرن بعدشم خودشون خشک میشن، و برای تنبلایی مثل من کیمیا میمونن

2-به نظر من زن باید زیبا باشه (تحصیلات و بکارت هم خوب مهمه اما اینکه وبلاگ نداشته باشه هم خیلی مهمه)

3- دیگه میخوام غم کار و زندگی رو نخورم، اصلا به جهنم که کار گیرم نمیاد، تا وقتی که اینا تو هتل های باحال به من شام و نهار میدن ایرادی نداره، کار هم بهم ندادن ندادن فقط یه آدم کار درست رو از دست میدن که اونم ظاهرا شعورشون نمیرسه

4- ایمیل زدم به اون رفیقم جیمز که رفته برای لاکهید داره موشک میسازه میگم اوضاع چطوره میگه لاکهید بورسیه اش کرده داره میره دکترا بخونه (من معمولا در این موارد محمود و پروین احمدی نژاد رو مورد عنایت های کلامی قرار میدم دلایلش را هم که همه میدانند)

5- رفتم بک رک یک عدد کت جیر خریدم به 200 دلار ، جیب هم نداره. با خودم فکر کردم یا کار پیدا میکنم و پولش میشه یک صدم حقوقم و یا اینکه کار پیدا نمیکنم و بر میگردم ایران و پولش رو چون روی کارت اعتباریه نمیدم و میخندم به ریششون حالا این مستر کارت هی بدوه دنبال احمدی نژاد تا 200 دلار منو ازش بگیره


6- من میخوام یه جوری از افرادی که به اینجا لینک دادن تشکر کنم، من خودم با فید ریدر وبلاگا رو میخونم و از بلاگ رولینگ استفاده نمیکنم باید اعتراف کنم که برام مهمه که کی به اینجا لینک میده چون نشون میده که کیا از نوشته اینجا خوششون میاد و کیا نه. نمیدونم اگه فایل OPML ای را که وبلاگهای مورد علاقه ام توش هست رو اینجا بذارم فایده ای داره یا نه،
میدونم حتما یه سری فوحشم میدن و به نظرشون آدم بی شرافتی میام ولی خدایی من از اینکه یه باگرولینگ بذارم روی وبلاگم خاطره خوشی ندارم. حالا بذارید یه فکری بکنم شاید یه جوری تونستم جبران کنم لینکها رو (که میدانم که باید هم بکنم)

7- کسی وبلاگی فارسی درباره کاریابی تو آمریکا سراغ نداره؟
خدا این خواهر بسیجی رو برای این وبلاگستان فارسی نگه داره که کمی از کاریابی مینویسه (البته در کنار همجنسگرایی و سکس و احمدی نژاد)

8- نمیدونم گفتم یه دین الکی پیدا کرده ام به نام ساینتولوژی آقا یک چیز خنده دار بی سر و ته ایه که نگو، راستی میدونستین من همینطور الکی الکی جز بنیانگذاران انجمن بوداییهای دانشگاه شده ام با اینکه این دانشگاه ما فکر کنم یه یک ملیونی چینی داره!!!

9- (این را برای یکی از بهترین دوستانم هم نوشته ام که اینجا را میخواند) من هنوز نمیدانم که نتایج چه شد و کی در تهران رفته در شورای شهر ولی یادش بخیر این دکتر نجفی، ما ریاضی یک را با ایشان پاس کردیم هر چند جر خوردیم ولی خوب. استاد بدی نیست امتحاناتش بی سر و ته است اما شاید برای شورای شهر فایده ای داشته باشد (من هیچوقت یادم نمیرود که اولین رایی که دادم به احمد شیرزاد برای نمایندگی اصفهان بود، مزروعی هم کاندیدا بود ولی من رای ندادم بهش، آنروزها فکر میکردم هر چیزی فساد بردار باشد علم فساد بردار نیست. این اعتقاد را داشتم تا همین انتخابات ریاست جمهوری اخیر که دیگر بیخیال اعتقادم به فساد ناپذیری علم شدم) این هم کامنت من که قبل از انتخابات نوشتم اینجا . پدر بزرگ من 40 سال است که رای نداده، شوهر خاله ام هم که حزب اللهی است هر سال میرود رای میدهد. من هیچ کدام اینها را نشانه آگاهی نمیدانم در هر صورت. گفتم که بگویم خیلی مخلصیم :)
اینکه میگویم کشورهایی مثل هند و نیجریه هم از مستعمره بودن سود برده اند معنی اش این نیست که دلم بخواهد ارتش آمریکا (که کون گشادهایی مثل همان کلی هم اتاقی دانشگاهی سابقم در اش هستند) فردا بیاید حمله کند به ایران

10- رفتم کتاب آشپزی خریدم
من دیگر در آشپزی با شراب دارم متبحر میشم، هم مرغ را با شراب درست کردم و هم گوشت را هر دو دیوانه وار خوشمزه شدند

11- من اگه اینقدر غم کار نداشتم و نمیخواستم خیر سرم بروم کار مهندسی کنم میرفتم یک رستوران میزدم با یه پمپ بنزین و یه مک دونالد سر کوچه و عوض استرس داشتن خانوم رو برمیداشتم میرفتیم چین واونجا باسن اش رو گاز میگرفتم (احتمالا همانجا روی دیوار چین) و به ریش دنیا میخندیدیم

12-من اخیرا فهمیدم که آدم مردمداری نیستم، انسانها یا دوستم اند یا من تو دلم میگم "کون لق اش!!!"

13- یه سری فیلم درباره ساینتولوژی روی این سایت هست که خداست واقعا پته اینا رو میریزه روی آب

14- اخیرا فهمیده ام اینکه میگویند آدم آرزوهای دست نیافته اش رو میخواد با بچه دار شدن بهش برسه اشتباهه،
در حقیقت آدم ازدواج میکنه که به آرزوهاش برسه از ما گفتن

15- یه موقع هایی روشن فکر بودن برایم با ارزش بود روزهایی که ایران بودم عین خر کتاب میخواندم. دیروز داشتم فکر میکردم اینجا که آمدم تا بحال هیچ کتابی را کامل نخوانده ام (چند تایی غیر درسی خوانده ام ولی هیچکدام چیزهایی نیست که در ادبیات روشنفکری بگنجد) جالب اش اینجاست که خیلی هم ناراحت نیستم.

16- بابام میگه دیگه نه میل میزنی نه توی یاهو مسنجر میای،
میگم چشم توی یاهو مسنجر هم میایم،
دیگه به روش نیاوردم که شماها هم تنها سراغی که از من میگیرید اون Buzz ا لامروتی است که نصف شب میفرستید و بیضه و لوزه ما (و احتمالا همخانه مان) را یکی میکنید توی سکوت شب

17- میخوام یه نوشته درباره سرندیپیتی بنویسم و یکی هم درباره mini prenours
که هر دو مفاهیم باحالی اند در باب کارآفرینی

18- کورتنی مدیر عامل یک کوچک شرکت نفتی است در شهر ما که من به خاطر پروژه ای که باهاش داریم باید هر از گاهی بروم دفترش میداند که من دنبال کار میگردم هر وقت مرا میبیند میگوید کار پیدا کردی یا نه؟ بعد هم ادامه میدهد که نگران نباش پیدا میشه!
ایندفعه میخواستم بهش بگم فاحشه خوب توی این شرکت بی صاحب خودت یه کار به من بده دیگه

اما نگفتم


19- علت اینکه اینجا زیادی ازدواجی شده امروز اینه که یه خانمی اینجا به من گفت، سعی کن زود ازدواج کنی اصلا بد نیست . گفت من خودم 32 سالگی ازدواج کردم هیچ هم پشیمون نیستم از اینکه زود ازدواج کردم!!!



ما خیلی مخلصیم
امضا سیاه
با اعصاب خرد و با مثبت نگری فراوان
چی برات بفرستیم؟ ...



خاک ایران نمیخواهم
برایم کتاب آشپزی رزا منتظمی بفرستید






پینوشت:
مادرم یک کتاب رزا منتظمی داشت، تا مدتها من مرده اون عکس کیک وسطش با آن آدمکی بودم که شبیه بابانوئل بودم، همیشه منتظر بودم آنرا برایمان بپزد با همان آدمکش، مادرم گمانم ته چینش را هم از همان کتاب یاد گرفته بود. گاه گاهی میپخت و مرا دیوانه میکرد، عاشق ته چینش بودم. کاش پست ته چین را هم مثل کتاب و پسته و پوستر تخت جمشید قبول میکرد بیاورد!

پینوشت دوم:
دارم آشپزی با شراب یاد میگیرم، رفته ام یک فروند شراب هلندی مخصوص آشپزی خریده ام گاهی باهاش چیزی میپزم. کم کم دارم یاد میگیرم. دیگر یاد گرفته ام که نباید نزدیک گاز بایستم تا الکلش سر درد نیاورد برایم
امشب مرغ درست کردم در شراب ;)
یادش بخیر بعد از انقلاب کتاب رفته بود زیر دست سانسورچی ها، مرغ با شراب شده بود مرغ با سرکه


پینوشت سوم:
این نوشته را هم درباره رزا منتظمی بخوانید، "دیگر نمیتوانم آشپزی کنم"، کمی دردناک است
فرهنگستان زبان پارسی...

از این به بعد به جای "خود را تحویل گرفتن" ، "برای خود نوشابه باز کردن"، "برای خود کارت پستال فرستادن"

از جمله
"برای خود هاله نور روشن کردن" استفاده کنیم


مثلا به جای جمله منحوس:
"خوب خودتو تحویل میگیریا"

بگوییم:
"خوب برا خودت هاله نور روشن میکنی ها!"

یا به جای:
"یه نوشابه هم برای خودت باز کن" یا "یه کارت پستالم برا خودت بفرست"

بگوییم:
"بیا یه هاله نور هم برای خودت روشن کن"


پینوشت:
کاریکاتور، روز آنلاین، نیکاهنگ کوثر
چگونه رزومه بنویسیم...

خانم لوا زند قراره که در مورد طریقه رزومه نوشتن صحبت کنن
اگر تهران هستید میتونید برین و یاد بگیرین
پوسترش این کنار هست


پینوشت:
من چون خودم درگیر کار پیدا کردنم گفتم کمی کمک کنم توی تبلیغ این قضیه
این رو هم بگم که طی هماهنگی هایی که با خانم زند انجام شده تمام خواننده های این وبلاگ به همراه خانواده میتونن مجانن از این برنامه استفاده کنن

وبلاگ ایشون اینجا هست وتوی وبلاگشون حتما بگین که با کمک این نوشته مطلع شدین از برنامه تا علاوه بر تخفیف صد در صد از شانس برنده شدن در قرعه کشی یک سکه بهار آزادی هم برخوردار بشین