حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
چی برات بفرستیم؟ ...



خاک ایران نمیخواهم
برایم کتاب آشپزی رزا منتظمی بفرستید






پینوشت:
مادرم یک کتاب رزا منتظمی داشت، تا مدتها من مرده اون عکس کیک وسطش با آن آدمکی بودم که شبیه بابانوئل بودم، همیشه منتظر بودم آنرا برایمان بپزد با همان آدمکش، مادرم گمانم ته چینش را هم از همان کتاب یاد گرفته بود. گاه گاهی میپخت و مرا دیوانه میکرد، عاشق ته چینش بودم. کاش پست ته چین را هم مثل کتاب و پسته و پوستر تخت جمشید قبول میکرد بیاورد!

پینوشت دوم:
دارم آشپزی با شراب یاد میگیرم، رفته ام یک فروند شراب هلندی مخصوص آشپزی خریده ام گاهی باهاش چیزی میپزم. کم کم دارم یاد میگیرم. دیگر یاد گرفته ام که نباید نزدیک گاز بایستم تا الکلش سر درد نیاورد برایم
امشب مرغ درست کردم در شراب ;)
یادش بخیر بعد از انقلاب کتاب رفته بود زیر دست سانسورچی ها، مرغ با شراب شده بود مرغ با سرکه


پینوشت سوم:
این نوشته را هم درباره رزا منتظمی بخوانید، "دیگر نمیتوانم آشپزی کنم"، کمی دردناک است