حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
چند وقتی.......
چند وقتی میخواهم مرخصی بگیرم
اینجا هم نمینویسم برای مدت کوتاهی که سر و سامان بدهم به زندگی ام
اگر کسی هم میخواهد برای کار جوانان پتیشنی چیزی بسازد من استقبال میکنم
آن خره توی مزرعه حیوانات یادتان هست که هر مشکلی پیش میآمد میگفت "من بیشتر کار میکنم"
بی آنکه فکر کند؟
خسته شدم
دیگر نمیخواهم آن باشم
همین
دیگر نمیخواهم آن باشم


پینوشت:
باخته بودم خودم را
به بهترین دوستانم پریدم و آزرده شان کردم
نصف بطری شراب همسایه بینوایمان را تمام کردم که شاید خوابم ببرد
خوابم هم برد
صبح که بیدار شدم
آفتاب میتابید داخل اتاقم
باز عاشق شدم


پینوشت دوم:
من هنوز دارم دنبال کار میگردم
من که چیز زیادی نمیخوام
حتی اگه داکوتا هم شد میرم
اونجا هم صبحها حتما آفتاب میتابه
من که چیزی نمیخوام