حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
زندگی یعنی چه؟
ساعت 9:47 دقیقه شب یکشنبه
نشسته ام در آفیسم
در آزمایشگاه ما کسی نیست
جز من
که نمیدانم چه دارم میکنم
کارم هم جلو نمیرود
یاد حرف آن معلمم میافتم که میگفت
"اگر کاری بخواهد تمام شود باید اول شروع شود"
چیزی هم رفته لای دندانم
دست میکنم توی جیبم مگر آنکه نخ دندانم را آورده باشم
طبق معمول نیست
کلافه شده ام از این چیزی که بین دندانم گیر کرده
کلی (هم اتاقم) دو ماهی است که نیامده به میزش سری بزنه
دارم فکر میکنم حتما این ساعت داره با اون پسر تخم سگش توی پارکینگ خانه چیزی را تعمیر میکند
یا چمن میزند
یا با زنش در حال مجامعت است
یا بسکتبال تماشا میکند
در هر صورت چیزی مثل من لای دندانش گیر نکرده که کلافه اش کند

کارم هم جلو نمیرود
نگاه میکنم به لیست 400 برگی لغاتی را که میخواهم حفظ کنم برای امتحان
40 برگش را خوانده ام
به خودم میگویم خوب بدک نیست 10 درصد را حفظم تا حالا
برگها را به هم نچسبانده ام که بتوانم دسته دسته بخوانم
دست میکنم بین برگه هایی که خوانده ام
(و قرار است که از بر باشم)
یک لغت را نگاه میکنم
حتی قیافه اش هم برایم آشنا نیست چه برسد به معنایش

باز این چیزی که رفته لای دندانم یادم میاید
مینشینم یکم چیز تایپ کنم نمیشود
هزار تا نامه فرستاده ام به هزار تا دانشجوی دکترا مگر آنکه چند تایی جواب بیاید برای رفع مسئله ام
میل باکسم را که باز میکنم "هیچ"
میروم چیزی پیدا کنم برای این چیزی که لای دندانم ااست
روی میز این دختر چینیه یک اتود افتاده
برش میگردانم و پاک کنش را از تهش در میآورم
سوزنش هنوز سر جاست
مکنم لای دندانم که در بیاورم این چیزی که رفته بین دو دندان
با نوک سوزن مداد فشاری هلش میدهم تا بیاید بیرون
کاهو بوده ظاهرا
بعد نگاه میکنم به سوزن مداد فشاری
کمی کج شده
فکر میکنم که این دختر چینیه با سوزنی که من کرده ام لای دندانم قبلا چه کرده
شاید یک بارگوشش را خارانده شاید هم دماغش را
شاید هم اصلا یک بار کاهو گیر کرده لای دندانش با این در آورده
سوزن و مداد فشاری را میگذارم روی میزش و بر میگردم اتاق خودم
باز هم کارم پیش نمیرود
باز هم کارم شروع نمیشد
بگذار ببینم احمدی نژاد چه گفته باز امروز


پینوشت:
من کامنتها را برداشتم نه برای چیز خاصی ظاهرا هر کامنتی که پابلیش میشده یک بار وبلاگ را دوباره پینگ میکرده برای همین کامنتها را بستم که باعث دردسر دیگران نشوم