حبه حرفهای روزانه
مینویسم که یادم نرود
تلاش
اول اینکه:

والا یک اصلی بود که یه معلم کم سواد ما در دبیرستان به ما یاد داد
میگفت اگه دیدی یه سری آدم بیکار نشسته اند یه فرقون بده دستشون بگو این تپه خاک رو از این ور ببرین اونور
بعد از اونور بیارین اینور
همون قضیه "کوشش بیهوده به از خفتگی "
این آخریا دارم به این اصل به شدت ایمان میارم
حتی به یه نتایج عجیبی هم رسیده ام اینکه تلاش بی هدف از تلاش هدف دار بازده بیشتری داره


دوم:
دانشگاه اول تمام شد به سلامتی از هیچ کدام از استادهای کار درستی که کارشون به کار من میخورد خبری نشد
توی لیستم دیگه باید برم سراغ دانشگاه دوم
بعدشم به قول رضا مارمولک انشاالله تیم ملی

ولی بین خودمان باشد این لیست رو بر اساس کمترین میزان حضور ایرانیهای نکاره و بیشترین حضور ایرانیای کار درست تنظیم کرده ام



سوم:
با ماشین جدید امروز رفتم خرید (گلاب به روتو با خرید دستمال توالت شروع کردم که برکت بیاره)
توش رو هم که مثل گاراژ کثیف شده بود یکم تمیز کردم
به قول بهمن یه اسکلت هم که به آینه اش آویزون کنم میتونم برم مسافر کشی باهاش

شبم با بچه ها رفتیم رستوران
حتی آخ هم نگفت
چشمم کف پاش ظاهرا ماشین خوبیه



چهارم:
نمیدونم کتاب سیزارتا رو خوندین یا نه، کل داستان فلسفه بوداست
میگه که فلسفه زندگی همون تحوله
یک جمله خیلی معروف داره میگه:
"The only everlasting is change"
یعنی تنها چیز ماندگار تغییره
حالا بگذریم
داستان کتاب داستان زندگی بودا هست
و اینکه در طی زمان استادهای مختلفی پیدا میکنه
پدرش، استاد بزرگ و یک فاحشه و آخر رودخانه
آخرین استادش یک روده

والا دیشب داشتم فکر میکردم زندگی من به کدام مرحله رسیده
فهمیدم به قسمت فاحشه اش رسیده
والا بی تعارف پیشرفت زیادی نکرده ام
آخه من راه رو دارم سر و ته میرم


پنجم:
همخانه قبلی ام را نمیدانم کسی یادش هست یا نه
روزبه
یک پنج سالی با هم اختلاف سنی داشتیم
و گاهی اوقات از یک کارتونهایی حرف میزد که من یادم هم نمی آید

این یکی همخانه را رکورد زده ام
سی و دو سه سالش است
داستان تعریف میکند، از انقلاب (!)

ولی این را هم بگویم که جوان بسیار خوب و آینده داریست
قبلی هم خوب بود
و بر خلاف نظر همه من خیلی باهاش خوبم و اصلا هم باهاش مشکلی ندارم

یکم هردمبیل کار میکرد فقط
و واقعا بعضی وقتها از روی ماتحتش تصمیم میگرفت
و پز پاسپورت آمریکایی اش را راه به راه به من میداد
اما قلبا مثل یک گنجشک حساس بود

خدا بیامرزدش

این یکی هم خانه ام خیلی آدم خوبیست
فقط وسواسی است اندکی
چند روز پیش کنار گاز من یکم روغن ریخته بودم موقع درست کردن یک غذای مدیترانه ای
آمد خانه و روغنه رو که دید گفت:
"خانه را هم که کرده ای مستراح!!!"
(واقعا همینطور لفظ قلم حرف میزنه)


ششم:
من هر حرفی که در طی سال گذشته از تلاشگر بودن دوتا استادم و اصولا آمریکایی ها در هر محلی زده ام به شدت پس میگیرم
نه به اون که در طول سال من یه بار باید به این گزارش میدادم یه بار به اونیکی بعدم تازه بعضی موقع ها جلسه مشترک میذاشتن
نه به الان که یکیشون یک ماهه رفته به قول خودش استراحت (اروپا گردی)
اون یکی هم رفته نیومکزیکو آزمایش کنه
دیروز ایمیل زده که من فقط تا آخر این هفته نیو مکزیکو هستم
منم گفتم خدا رو شکر میاد ما از این مگس پروندن خلاص میشیم
نگو آقا خسته شدن میخوان برن فلوریدا استراحت (توی این گرما که سگ پوست میندازه)

هیچی دیگه فکر کنم تا یک ماه دیگه عملا من باید برم تنها توی آزمایشگاه بچرخم
حالا دو تا دختر تپلم ما اونجا نداریم آدم یکم ببینه خستگیش در بره
این جیمز الاغ هست با این Kelly ا بوفالو
(در بوفالو بودن کلی همین بس که مربی کشتیه توی ارتش آمریکا و با شورت میاد سر کار)


دیگه حرف خاصی ندارم فعلا